معرفی کتاب «در سوریه خبری نیست» تالیف بابک مصطفوی

0

معرفی کتاب «در سوریه خبری نیست» تالیف بابک مصطفوی

کتاب «در سوریه خبری نیست» نوشته بابک مصطفوی، کتاب رمان عاشقانه ایرانی و سیاسی است که نویسنده در غالب داستانی عاشقانه، معانی دموکراسی و انقلاب به سبک جیمی کارتر و اوباما را به چالش می‌کشد.

داستان، روایت زندگی و عشق پسری به نام عارف است که برای رسیدن به دموکراسی و آزادی، با حکومت وقت به مبارزه برمی‌خیزد و تلاش می‌کند کشور را از نظام تک‌حزبی و استبداد نجات بخشد. اما داستان از زمانی جالب‌تر می‌شود که در اثر انقلاب مردم سوریه، بشار اسد کشور را ترک می‌کند و ابوبکر بغدادی با حمایت غرب و بدون هیچ‌گونه درگیری و جنگی، حکومت را در دست گرفته و اعلام خلافت اسلامی می‌کند. به دنبال آن در جای‌جای کشور دادگاه‌های انقلاب و فرمایشی برقرار می‌شود و انسان‌های بی‌گناه بسیاری به جرم فساد و ارتداد و ضدیت با خلافت اسلامی به زندان رفته و اعدام می‌شوند.

نویسنده با خیال‌پردازی و به‌صورت بسیار زیبا، زندگی مردمی را به تصویر می‌کشد که معنی آزادی و امنیت را درک نمی‌کنند و برای رسیدن به مدینه‌ی  فاضله‌ای که در ذهن خود ساخته‌اند، خودکشی جمعی کرده و آینده خود و کشور خویش را نابود می‌سازند اما درنهایت پی به اشتباه خود می‌برند و خویشتن را از چنگال پلید داعشیان می‌رهانند.

این کتاب رمان جدید توسط انتشارات امیدسخن به تازگی به چاپ رسیده و شما می توانید از فروشگاه این انتشارات، کتاب را خریداری کرده و یا نسخه الکترونیکی آن را از کتابراه تهیه نمایید.

در بخشی از کتاب چنین می خوانید:

{ عارف با چشم اشاره‌ای به راننده کرد که تنها صندلی باقی مانده در کنار زنی پوشیه انداخته است و او نمی‌تواند کنار او بنشیند.

راننده از پشت فرمان برخاست و گفت: «خانوما، یکی بیاد بشینه پیش این خانوم که جا برای این شازده باز بشه اونم بشینه».

ترس و نگرانی از سفر موجب شد خانواده‌ها ترجیح دهند هیچ‌گاه از هم جدا نشوند، لذا هیچ‌کس از این سخن استقبالی نکرد. راننده بار دیگر و این بار با صدایی رساتر و بلندتر اعلام کرد که مجدد هیچ پاسخی دریافت نکرد.

زن پوشیه انداخته به راننده گفت: «آقا ایشون هم مثل برادر من، من مشکلی ندارم. بشینه همین‌جا».

راننده با چهره‌ای عبوس و درهم کشیده گفت: «لعنت به این همه زن و مرد بی‌غیرت. باشه بشین کنار این خانوم. فقط جمع بشین که تنت نخوره به نامحرم».

عارف بر روی صندلی و در کنار زن پوشیه انداخته نشست و اتوبوس به راه افتاد.

بعد از گذشت مدت زمانی از حرکت و هنگامی‌که همگی مطمئن شدند راه بازگشتی نیست، تمامی زنان حاضر در اتوبوس، پوشیه و حجاب خود را درآوردند و بر داعشیان لعنت فرستادند. زن پوشیه انداخته کنار عارف نیز، هماهنگ با دیگران پوشیه خود را از سر به درآورد. عارف در ابتدا تصور می‌کرد که در کنار زنی میان‌سال نشسته است، اما هنگامی‌که آن زن پوشیه خود را درآورد، عارف متوجه شد که در کنار دختری هم سن و سال خود، سفید، با چشمانی مشکی و موهایی نرم و مجعد نشسته است. دختر فاقد آرایش بود، اما چهره زیبای او نیاز به هرگونه آرایش را برطرف می‌ساخت. دختر با لبخند دست خود را جلو آورد و گفت: «سلام، اسماء هستم».

عارف با نگرانی و ترس به دختر نگاهی کرد و گفت:

* چیکار می‌کنی؟ مگه عقلت کم شده؟ سنگسارت می‌کنن.

اسماء با تعجب و لبخند نگاهی به عارف کرد و گفت:

– ترسویی یا اعتقادات مذهبی داری؟ سنگسار کجا بود؟

* هیچ‌کدوم. ولی، ولی آخه سنگسار می‌کنن وقتی دوتا نامحرمو با هم ببینن.

اسماء ناگهان با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و با خنده او عارف نیز به خنده افتاد.

* منم عارفم. از آشنایی با شما خوشبختم.

اسماء مهندس مکانیک بود و پدر و مادرش توسط داعشیان ابتدا زندانی و بعد اعدام شده بودند. او با آنکه در این مدت زجر بسیاری کشیده بود، اما همچنان مثبت و خوش‌خنده بود و همیشه نیمه پر لیوان را می‌دید و به آینده امیدوار بود……}.

{* من توی این چند هفته از اخبار دور بودم. میدونی که ثمر سیاست دوست نداره و نذاشت اخبار گوش بدم. یعنی ابوبکر بغدادی تا این حد طرفدار پیدا کرده؟! مگه چی میگه؟!

– من زیاد سخنرانیاشو گوش ندادم، ولی میگن ساده زیسته و از تجملات کلاً به دوره. اهل سیاست‌بازی و این چیزا نیست، فقط اومده این زالوهای انگل که اقتصاد رو گرفتن دستشون رو خفه کنه و این مردم بدبخت فقیر رو نجات بده.

* هه‌هه. یعنی شده رابین‌هود.

– نمی‌دونم والا. بی‌بی‌سی که هر شب اطلاعیه‌هاشو پخش می‌کنه. چون هر شبم اطلاعیه می‌ده و پخش میشه، شده عامل اتحاد بین مخالفا. قبلاً هر کس برای خودش مخالفت می‌کرد که به جایی نمی‌رسید، اما الآن چون همه با این هماهنگ می‌شن و بی‌بی‌سی هم خبراشو پخش می‌کنه، اتحاد خوبی درست شده.

* من که از این آدم خوشم نمیاد. به نظرم از چاله در میایم میوفتیم تو چاه.

– منم اول همین اعتقادو داشتم، ولی الآن که اتحاد درست کرده و بعضی از صحبتاشو گوش دادم دیدم آدم بدی نیست. خیر مردمو میخاد. میگه حکومت تک‌حزبی معنی نمیده. حتی طرفدارای بشار اسدم می‌تونن تو انتخابات آزاد شرکت کنن، اگه رأی آوردن و مردم خواستنشون می‌تونن قدرت رو دست بگیرن. به یک حکومت مردمیِ واقعی اعتقاد داره.

* امیدوارم اینطور باشه. من بیشتر از این نمی‌تونم سرپا باشم، باید برم سمت خونه.

– باشه عارف جان. کاری داشتی خبرم کن. راستی هفته دیگه یه گردهم آیی از مخالفا است. قراره دور هم مخفیانه جمع بشیم، اگه دوست داشتی خبرت کنم.

* آره خبرم کن. فعلاً خدافظ.

ابوبکر بغدادی سخنوری بود توانا و به واسطه داشتن چهره‌ای کاریزماتیک می‌توانست نظر منتقدین را به خود جلب کند. شخصیتی داشت سازش‌ناپذیر، مصصم و در عین حال به ظاهر مهربان که همراه با ساده زیستی او هارمونی زیبایی خلق می‌کرد. در هنگام مخاطب قرار دادن مردم، چون پدر ملت می‌مانست و در هنگام مواجهه با بشار اسد چون کوهی استوار جلوه‌گر می‌شد. هر ناظر بی‌طرفی می‌توانست در او غم و اندوه و شادی و مثبت اندیشی و قاطعیت و فروتنی و زهد و تواضع را توأمان بیابد. چنان می‌نمود که گویی ذره‌ای به قدرت و ریاست علاقه‌ای ندارد و آنچه که او را به دایره سیاست کشانده است، همانا ظلم و ستمی است که از جانب نظام حاکم بر مردم روا می‌شود و اوست که می‌بایست چون منجی آخرالزمان ظهور کند و مردم را از گرفتاری و رنج نجات بخشد و پس از انجام فریضه خود عزلت گزیند و از قدرت کناره گیرد……}

نظرات