بیوگرافی مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی و الان کجاست +عکس جدید
بیوگرافی مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی و الان کجاست +عکس جدید
مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی معروف به محمد حاصل ازدواج مسعود رجوی سرکرده منافقین و اشرف ربیعی می باشد، مصطفی رجوی متولد سال ۱۳۵۹ در تهران بوده و در حال حاضر حدود ۴۰ سال سن دارد. درباره سرنوشت مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی باید گفت؛ این بچه در ایران بزرگ شد، بعد از ایران رفت و به منافقین پیوست، ولی بعد از مدتی از منافقین جدا شد و دوباره به ایران برگشت.
بیوگرافی مصطفی رجوی
مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی معروف به محمد متولد سال ۱۳۵۹ در تهران می باشد. او حاصل ازدواج مسعود رجوی سرکرده منافقین و اشرف ربیعی می باشد
مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی الان کجاست و چه زندگی دارد
مصطفی (محمد) رجوی در ایران بزرگ شد، بعد از ایران رفت و به منافقین پیوست، ولی بعد از مدتی از منافقین جدا شد و دوباره به ایران برگشت. او به فرانسه رفت و به منافقین پیوست. بعد از راه و رسم پدرش و آن سازمان مخوفی که پدرش درست کرده بود، برید و الان زندگی معمولی دارد.
محمد رجوی پسر مسعود رجوی او می گوید: « من بدبخت ترین بچه دنیا هستم. وقتی که نوزاد بودم مادرم در خانه تیمی در تهران کشته شد، بعد از آن با پدر بزرگم بودم که توسط تشکیلات به فرانسه برده شدم. در آنجا روزها با ۴ تا محافظ به مدرسه می رفتم و عصر ها هم معلم خصوصی داشتم. حق نداشتم با بقیه بچهها بازی کنم و بعد هم که به عراق) اورده شده ام».
او می گوید: « من بدبخت ترین بچه دنیا هستم. وقتی که نوزاد بودم مادرم در خانه تیمی در تهران کشته شد، بعد از آن با پدر بزرگم بودم که توسط تشکیلات به فرانسه برده شدم. در آنجا روزها با ۴ تا محافظ به مدرسه می رفتم و عصر ها هم معلم خصوصی داشتم. حق نداشتم با بقیه بچهها بازی کنم و بعد هم که به عراق) اورده شده ام».
وی در بهار سال ۲۰۰۳ به همراه چند نفر دیگر با تهیه مقداری دلار و تهیه نقشه عراق اقدام به فرار می کنند که لو می روند، آنها در اوایل شب بعد از شام بایك آیفا به یك قسمت از سیم خاردار اشرف می زنند و هنگام پرش از سقف كامیون ، توسط ماموران مراقبت مصطفی دستگیر میشوند. ماموران یك سیلی به گوش مصطفی می زنند و به وی فحاشی میكنند. چند همراه دیگرنیز دستگیر و به اتاق اطلاعات برده می شوند و در انجا مورد توهین و ضرب و شتم قرار می گیرند و بعدا به انفرادی برده میشود.
عملیات زعفرانیه و خانه تیمی منافقین
روز ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۶۰، وقتی خانه تیمی موسی خیابانی یا همان مرکز فرماندهی ترورهای منافقین در تهران ضربه خورد، خیابانی که نفر دوم سازمان منافقین بود، بههمراه اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی و حدود ۲۰ نفر دیگر از نیروهای ردههای بالای سازمان در جریان درگیری با نیروهای امنیتی سپاه پاسداران کشته شدند.
آن عملیات یک بازمانده هم داشت و آن هم کودکی بود که در تصویر بالا در آغوش شهید لاجوردی است. «مصطفی رجوی» فرزند مسعود رجوی سرکرده منافقین تنها بازمانده این عملیات بود که با فداکاری یک پاسدار نجات یافت. شهید لاجوردی دادستان وقت تهران، در حالی که مصطفی رجوی را در آغوش داشت، در مقابل دوربین صداوسیما به توضیح عملیات پرداخت و خطاب به پدربزرگ کودک (پدر مسعود رجوی)، گفت که برای تحویل گرفتن کودک میتواند به دادستانی مراجعه کند.
مصطفی رجوی به پدربزرگش در مشهد تحویل داده شد و منافقین به دستور مسعود رجوی بعد از چند سال او را بهصورت پنهانی از کشور خارج کرده و به فرانسه منتقل کردند. مصطفی بعد از ورود به فرانسه در تشکیلات منافقین به نام “محمد رجوی” شناخته میشد. وی در همانجا تا مدتی تحصیل کرد تا اینکه با دستور پدرش به پادگان اشرف در عراق منتقل شد.
بعد از شکست سنگین منافقین در عملیات مرصاد و در زمان جنگ کویت، رجوی به بهانه خطر جنگ برای کودکان، آنها را از خانوادهها جدا کرد و به اروپا برد و در پانسیونهای متعلق به سازمان نگهداری کرد. سالها بعد زمانی که پادگان اشرف با بحران نیرو مواجه بود، این بچهها را که عموماً در دوره پایان نوجوانی بودند به اشرف بازگرداند. در این بین، محمد را هم که هیچگاه دلش نمیخواست به پادگان اشرف در بیابانهای عراق برود، همراه آنها به اشرف برد.
در ادامه اظهارات علی بیزه از رزمندگان حاضر در هشت سال جنگ تحمیلی که در دهه ۶۰ نقش موثری در شکلدهی و ساماندهی مرکز عملیات کمیته مرکزی برای مقابله با خانههای تیمی منافقین در تهران را داشت در سایت جماران را می خوانید:
“”غروب روز ۱۸ بهمن سال۶۰ تقریبا تمام کادرهای اصلی اطلاعات سپاه در مقر ما جمع شدند. برای ما که همیشه دیدن این آدمها آرزو بود -چون ما همهاش اسم اینها را شنیده بودیم- وقتی که اینها را از نزدیک میدیدیم، بسیار جالب بود. ما قبلا یک رابطی داشتیم که آن رابط از اطلاعات میآمد و ما را نسبت به عملیات روی خانه تیمی مشخص توجیه میکرد. من آن شب وقتی دیدم که تمام کادرهای اصلی اطلاعات سپاه در مقر ما آمده است، فهمیدم که امشب حتما خبری است که اینها همه با هم آمدهاند. بعد مطرح کردند که سه تا خانه تیمی در زعفرانیه، پاسداران و یوسف آباد است که باید روی آنها عملیات انجام بشود و خیلی مهم است. ما حتی بچههایی را که شیفتشان هم نبود، صدا زدیم؛ یعنی ۱۵۰ نفر تقریبا همه جمع شدند. سه تا گروه تشکیل شد و اینها گفتند که خانه زعفرانیه از همه مهمتر است. ما هم بچهها را برای عملیات در برای خانه پاسداران و یوسف آباد آماده کردیم.
**بچهها در خانه یوسف آباد از این طریق وارد شدند. اما خانه زعفرانیه اینجوری بود که در ورودی طبقه اول از خیابان باز میشد، بعد از بیرون پله میخورد و به طبقه دوم میرفت. ما ضمن اینکه این خانه را کاملا محاصره کردیم که هیچ راه فراری نباشد، قرار براین گذاشتیم که دو گروه پنج نفره با ضربه و شکستن در، وارد خانه شوند؛ یک گروه پنج نفره ما بودیم که پایین بودیم و یک گروه پنج نفره هم برای طبقه بالا بود که شهید دهنوی مسئول آن بود. وقتی که بچهها آماده شدند و محاصره خانه را کامل کردند، رأس ساعت ۶ و نیم صبح که زمستان هم بود و هوا هنوز تاریک بود، ما وارد خانه که شدیم. ظاهرا درون خانه اینجوری بود که یک ورودی داشت و در آن ورودی یک اتاق ۳در۴ بود که اینها در این اتاق یک محافظ گذاشته بودند. وقتی ما در را شکستیم و داخل رفتیم، آن محافظ سریع یک نارنجک کشید –البته چون تاریک بود ما فقط از انفجار و ترکشهایی که به ما خورد فهمیدیم که نارنجک بوده است- و انداخت، خودش هم پشت در رفت و در را بست.
**ما وقتی از خانه بیرون آمدیم، کنار دیوار ایستادیم. شهید دهنوی هم از بالای ساختمان به پایین آمد؛ چون آنها نیز به همین مشکل برخورده بودند. بعد هم تیراندازی از دو طرف شروع شد. تیم عملیاتی که در پشت بام خانه روبرو بود، آماده شد تا خانه را با آرپی جی بزند، دیدم که شهید دهنوی به او اشاره میکند که نزن.
** یک کسی از میان اینها –شاید این برای اولین بار باشد که گفته میشود- موفق شد از دیوار پشتی خانه پرید و آمد بیرون تا مثلا فرار بکند. من رفتم این را گرفتم، دیدم که این آدم مجروح هم شده است؛ چهارتا تیر در شکمش خورده بود. این را ما گرفتیم، سریع به اوین منتقل کردیم. یادم است که این آدم، بدل موسی خیابانی بود. آقای مرحوم لاجوردی وقتی آمد، با اینکه با موسی خیابانی سالها همبند بودند، نتوانست تشخیص بدهد که این خود موسی نیست.
**از ختم تیراندازی داخل این خانه معلوم شد که اینها کشته شدهاند. در همین هنگام یکی از بچههایی که مشرف به حیات این خانه بود، میبیند که یک کسی به سراغ ماشین پژو ۵۰۴ که آنجا پارک بود، رفته و داخل ماشین نشسته دارد استارت میزند و چون زمستان بود و هوا سرد، هرچه استارت میزد، ماشین روشن نمیشد. بعد معلوم شد که این شخص، خود موسی خیابانی بوده است. یک جاهایی که واقعا خدا کمک میکند، مثل اینجاها است: شیشههای این ماشین ضد گلوله بود، در صندلی عقب آن نیز زره فولادی به قطر ۳ سانت گذاشته بودند که هیچ گلولهای از آن رد نمیشد، منتها این زره یک تکه نبود، تقریبا یک تکهای دو سوم داشت و یکی هم تکه یک سوم که این تکهها با هم چسپیده بودند و پشت صندلی راننده قرار گرفته بود. آن کسی که مشرف به حیات بود با ژ۳ تیراندازی میکرد، یکی از این تیرها دقیقا از لای درز این زره رد شده و به پهلوی موسی خیابانی خورده بود. موسی از ماشین پایین میآید، روی زمین مینشیند و پاهایش را دراز میکند.
نحوه کشته شدن اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی
عملیات خانه زعفرانیه منجر به کشته شدن افرادی چون موسی خیابانی، زن او به نام آذر رضایی، اشرف ربیعی و… شد. بچهها وارد خانه شدند و یکی از بچهها که از روبروی موسی میرفته، موسی با کلت رولور که به همراه داشت، میخواسته او را بزند، در همین هنگام، یکی دیگر از بچهها از این طرف وارد میشود و میبیند که او دارد یکی را میزند، او هم بلافاصله به موسی شلیک میکند که منجر به کشته شدنش میشود. آن طور که بچههای اطلاعات آنموقع میگفتند، مسئول خانه یوسف آباد کسی به نام مهندس شمیم -اسم مستعار- بود که او مسئول عملیات و ترورها در تهران بود. میگفتند او به لحاظ تشکیلاتی و سازماندهی از خود موسی هم مهمتر بود؛ چون او در میدان عملیاتها و ترورها بود. در خانه یوسف آباد، مهندس شمیم به همراه عده دیگری کشته شدند. در پاسداران نیز یک سری کادرهای مرکزی دیگری بودند که همهشان اینگونه جمع شدند.
پدر شهید دهنوی به آقای هاشمی رفسنجانی گفت ما حاضرم مصطفی رجوی پسر مسعود رجوی بزرگ کنم
بعد عملیات پسر مسعود رجوی و اشرف ربیعی زنده ماند. نام او مصطفی معروف به محمد رجوی است. بعد عملیات یک انسانی زیر گلوله، به فکر یک کودک باشد و برای نجات آن کودک جان خودش را فدا کند. به نظرم این فداکاریها و از خودگذشتگی باید تبیین بشود. بعدا پدر این شهید هم یک کاری کرد که به نظر من به اندازه کار این شهید ارزشمند بود؛ پدر این شهید بعدا به آقای هاشمی رفسنجانی یک نامهای نوشت و گفت درست است که پسر من به خاطر بچه مسعود رجوی شهید شده است، اما من حاضرم آن بچه را بزرگ کنم تا در بزرگی به راه پدرش نرود. آقای هاشمی رفسنجانی این نامه را در نماز جمعه خواند و تقریبا با یک حالت بغض آلود هم خواند.
افشاگری علیه سازمان منافقین
محمد (مصطفی) رجوی پسر مسعود رجوی اخیراً در یک فایل صوتی، افشاگری بیسابقهای علیه سازمان منافقین انجام داده و از شکنجهشدن و آزار و اذیت خودش و تعدادی از نیروهای منتقد سازمان، توسط منافقین خبر داده است.
محمد رجوی چند سال پیش به دلیل اعتراضاتی و انتقادات تندی که علیه سازمان منافقین بیان میکرد، توسط نیروهای این سازمان بازداشت و به مکانی نامعلوم برده میشود و پس از بازجویی و شکنجه، مدتی بعد از زندان آزاد شده و به خانهای امن در اردوگاه اشرف منتقل میشود تا تحت الحفظ بماند و سازمان بتواند در مدتی مشخص برای وضعیت او، تعیین تکلیف کند.
محمد رجوی پس از انتقال به خانهی امن سازمان منافقین، موفق میشود که در یک فایل صوتی، بهصورت مخفیانه وضعیت خود را ضبط کرده و فایل را برای یکی از دوستانش در سازمان که او هم منتقد رفتارهای سازمان بوده، ارسال کند. محمد رجوی به وی اعلام کرده بود که “اینها قصد دارند مرا از بین ببرند، در صورتی که خبری از من نیافتی و مطئن شدی که مرا کشتهاند، این فایل را منتشر کن”.
نظرات