شعر درباره افسوس گذشته + عکس نوشته احساس پشیمانی

0

در این پست می توانید متن های زیبا درباره افسوس گذشته و متن کوتاه درباره خاطرات گذشته و متن درباره یادآوری گذشته و شعر درباره افسوس گذشته و عکس نوشته احساس پشیمانی و عکس نوشته خاطرات گذشته را مشاهده کنید.

 شعر درباره افسوس گذشته

شعر درباره افسوس گذشته

عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته

اینجا هنوز یک رز صورتی

گوشه ی باغچه هست

که می خواهد از مسیر دست های تو

به موهای من برسد

شعر درباره افسوس گذشته

عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته

اینجا هنوز یک رز صورتی

گوشه ی باغچه هست

که می خواهد از مسیر دست های تو

به موهای من برسد

شعر درباره افسوس گذشته

گاهی فقط داغ بزرگیست

که تا ابد در سینه ات می ماند …

عکس نوشته پشیمانی

به نام خداوند مهرآفرین

خاطرات کودکی

در هوای پاک و صاف

در دهی آب زلال یک رود

ده نشینی بیش نیستم امروز

گویم از سخن کوتاه دل

با زبان بی زبانی

درد و دل یا رب کنان

تسبیه بابا کنار جانمازش

وقت ذکر و تکبیر با خداست

شعر درباره افسوس گذشته

گذشته ام را به باد داده ام

تا اندوهم را نشناسی

مرا با رنگین ترین پیراهنم به یاد بیاور ای عشق

شعر درباره افسوس گذشته

خوابــــهایم بوی تن تـــو را می دهـــد

نکنـــد آن دور تــر هــا نیمــه شب

در آغوشم می گیـــری !

عکس استوری ندامت

اینجا پاییز است

و ابرها شتابی در باریدن ندارند

و ساعت دیواری

عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته

اینجا هنوز یک رز صورتی

گوشه ی باغچه هست

که می خواهد از مسیر دست های تو

به موهای من برسد

شعر درباره افسوس گذشته

از تو گذشته ام

همان طور که دوباره راه می روم

همان طور که آرام زندگی می کنم

چشم هایم را اما

هیچ اشکی بند نمی آورد…

شعر درباره افسوس گذشته

نفس می کشم !

تا به جای مرده ها خاکم نکنند !!

اینگونه است ، حال من …

چیزی نپرس عزیزم !!!

حالم خوب نیست…

متن و شعر درباره افسوس گذشته

گذشته ام را به باد داده ام

تا اندوهم را نشناسی

مرا با رنگین ترین پیراهنم به یاد بیاور ای عشق

من تمام فصل های سال‌ام

که در حیاط خانه ی تو رنگ به رنگ می شوم

شعر درباره افسوس گذشته

کجا پناه گرفته ای

پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر

کجا آشیان ساخته ای

وقتی از تمام مرزها

و برجک ها

و جاده ها

گذشته ات به سمت تو شلیک می کند

شعر درباره افسوس گذشته

گاهی نگاه به شانه هایم میکنم و میگویم

چه تحملی دارند

چگونه این همه حسرت را با خود حمل میکنند…

حسرت نداشتنت…نبودنت…ندیدنت…خیلی سنگین است…

***

نزدیک ظهر حجم تنش رو به راه بود

ساکت نشسته بود ولی مث آه بود

تکرار می شود تب یاران چشم هایش

شاید تمام زندگی اش اشتباه بود

سر روی دست…یک تن خجسته پر از سکوت

تا عمق خاطرات قدیمی نگاه بود

نظرات