دلنوشته غمگین کوتاه + دکلمه عاشقانه و غمگین

0

در این پست می توانید جملات عاشقانه غمگین و متن های احساسی و دلسوز و دلنوشته غمگین کوتاه و دکلمه عاشقانه و غمگین و جملات کوتاه و غمگین و متن های زیبا و احساسی درباره عشق و عاشقی را مشاهده کنید.

دلنوشته غمگین کوتاه

دلنوشته غمگین کوتاه

حسرت تنها یادگاری است که از دست‌ها تو برای من به جا مانده و نمی‌توانم چیز دیگری را در میان دست‌های خالی مانده‌ام، تماشا کنم.

بــه ایــن فـکــر مـیـکـنم
لالایـــی هــای ِ مـــادرم
زیــر ِ کــدام بـالشتکــ ِ کـودکــی هــایـم جــا مانــده؟
شـایـد هــنـوز بـشـود آســوده خــوابـیـد…

دلنوشته غمگین کوتاه

تمام شد
تا کی می مانی در بندش
تا کی در جادوی چشمانش اسیر
عمری در انتظار تا ببینیش باز
حال دیدی
دست در دست دگری دارد

متن احساسی و غمگین

بگذار دنیای من سیاه‌تر از این باشد، زمانی که تو نیستی، برق الماس و سیاهی ذغال برایم فرقی ندارد.

دلنوشته غمگین کوتاه

گاهی باید خندید بر غم بی پایان

جملات کوتاه تنها شدن

تعطیل است مثل جمعه ها تمام حوصله من

دلنوشته غمگین کوتاه

کاش بیایی
با دستانت به رسم کودکی چشمانم را بگیری
در گوشم بخوانی
من آمدم
دیدگانت را باز کن…‏

جملات ناراحت کننده و احساسی

جهان به شکنجه‌گاهی بزرگ می‌ماند، وقتی تو کنار من نیستی و این طور تو را از دست داده‌ام.

دلنوشته غمگین کوتاه

خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛
بس که هرکی به من رسید منو دور زد …

***

کسی از پشت خنجر میزند با دست های تو
نمیدانم ترا نشناختم…یا دشمنانم را !‏
ولی بزن
از این شکسته تر هم می توانم باشم…‏
انتخاب من خنجر توست تا مِهر کسی جز تو

دلنوشته غمگین کوتاه

غمگین هستم و گویی آسمان هم با من همدل شده و به هوای تو اینطور غم انگیز می‌بارد.

متن غمگین و پر احساس

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی

دلنوشته غمگین کوتاه

دلتنگم
برای کسی که
آفتاب صداقت را
به میهمانی گل های باغ ،
به میهمانی لاله ها می آورد…‏

دلنوشته غمگین کوتاه

کاش می‌توانستی ببینی چطور تقاص بی تو ماندن را در سکوت این خانه پس می‌دهم.

متن کوتاه و دلنوشته غمگین کوتاه

فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدايي
که با هر آشنا بیگانه ام کرد

دلنوشته غمگین کوتاه

ﻟـﺞ ﻣﯿﮑﻨﻢ …

ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ می شم

ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ

ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ

ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﮕﻢ!

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ، ﺯﻧﺪﮔﯽ باید ﺑﻪ ﮐﺎﻡِ ﻣﻦ ﺗﻠﺦ ﺑﺸــﻪ

نظرات