بیوگرافی فراز بهزادی شاعر و همسرش سمیرا چراغ پور + عکس درگذشت و نمونه اشعار

0

بیوگرافی فراز بهزادی شاعر و همسرش سمیرا چراغ پور + عکس درگذشت و نمونه اشعار

بیوگرافی و سوابق فراز بهزادی شاعر جوان و همسرش سمیرا چراغ پور + عکس ها و اشعار فراز بهزادی شاعر معاصر ایران همراه با زندگی شخصی و حرفه ای فراز بهزادی و همسرش از شعر تا نقد ادبی با عکس ها و تصاویر و ماجرای فوت و درگذشت فراز بهزادی شاعر ایرانی آثاری چون بگو در ماه خاکم کنند در ۲۰ اسفند ۱۴۰۰ با عکس های شخصی و پیج اینستاگرامش مشاهده نمایید.

بیوگرافی فراز بهزادی شاعر و همسرش سمیرا چراغ پور + عکس درگذشت و نمونه اشعار

بیوگرافی فراز بهزادی شاعر

فراز بهزادی شاعر جوان ایرانی متولد سال ۱۳۶۰ در بوشهر، شاعر و منتقد ادبی معاصر در ایران است که متاسفانه در روز جمعه ۲۰ اسفند ۱۴۰۰ در سن ۴۰ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت. بهزادی این روزها در حال آماده کردن پایان‌نامه دکتری خود بود. همسر او سمیرا چراغ پور شاعر معاصر است.

مراسم تشییع و خاکسپاری متعاقبا اعلام میشود

بیوگرافی فراز بهزادی شاعر

خانواده و زندگی شخصی

فراز بهزادی در سال ۱۳۶۰ در خانواده ای ادیب و هنرمند و اهل شعر و ادبیات در منطقه دشتی استان بوشهر متولد شد. او نخستین شعرهایش را در مطبوعات بوشهر و ایران از جمله نسیم جنوب و کارنامه منتشر کرد.

سوابق و آثار

او از شاعران جوان و متقد ادبی اهل ایران بود که طرفداران زیادی داشت و دو شعر بگو در ماه خاکم کنند و عصر گرد و خاکسپاری من بسیار معروف مشهور است و به چاپ دوم و سوم رسیده است.

نخستین دفتر او با عنوان «بگو در ماه خاکم کنند» در سال ۱۳۸۱ و توسط انتشارات نیم‌نگاه منتشر شد و با استقبال بی‌نظیر مواجه شد. از جمله مقاله‌ای با عنوان «فراز میوه‌ای همیشه تلخ» به قلم زنده‌یاد منوچهر آتشی درباره این کتاب نگاشته شد. دومین دفتر شعر ایشان با عنوان «عصر گرد وُ خاکسپاری من» در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات هشت منتشر شد. بهزادی این روزها در حال آماده کردن پایان‌نامه دکتری خود بود.

سوابق و نمونه اشعار فراز بهزادی

سمیرا چراغ پور همسر فراز بهزادی کیست

مرحوم فراز بهزادی متاهل بود و سال ها پیش با خانم سمیرا چراغی پور ازدواج کرده بود. سمیرا چراغ پور شاعر معاصر است که اشعار بسیاری را سروده است

سمیرا چراغ پور همسر فراز بهزادی کیست

سمیرا چراغ پور متولد سال ۱۳۶۶ شاعر معاصر است. او درباره عرفی خود گفته:

سمیرا چراغ پور هستم: کارم رو در حوزه ی روابط عمومی با خبرنگاری شروع کردم و به سرعت به صورت تخصصی وارد این حرفه شدم.از آنجایی که علاقه مند به علم ارتباطات و به طور خاص، روابط عمومی هستم، و لزوم آن را در شرکت های خصوصی بخصوص سازمان هایی که به صورت حرفه ای فعالیت می کنند و نیازمند بهبود و ایجاد ارتباطات درون و برون سازمانی هستند ، به وضوح درک کرده ام و همچنین به دلیل نقش ویژه ی تبلیغات در دنیای امروز و در یک کلام تاثیرگذاری دانش روابط عمومی بر بهبود و تسریع فرایندها، سال هاست در این زمینه با علاقه فعالیت می کنم.
من همسر یک مدرس ارتباطات هستم و بنابراین سال هاست خودم را در زمینه ی روابط عمومی و ارتباطات به روز نگه داشته ام و معتقدم پیشرفت در مداومت و مطالعه و تلاش همه جانبه میسر می شود.

جدا از این ها، اگر بخواهم از روحیات شخصی و سایر علائقم صحبت کنم: (من نویسنده هستم. مولف ۴ جلد کتاب در حوزه ادبیات، و نوازنده ی سازهای سه تار و سنتور هستم)

درگذشت فراز بهزادی

درگذشت فراز بهزادی شاعر

مرحوم بهزادی در روز جمعه ۲۰ اسفند ۱۴۰۰ بر اثر ایست قلبی درگذشت

محسن میرکلایی از نزدیکان این شاعر فقید گفت: فراز بهزادی شاعر و منتقد ادبی و مدرس دانشگاه، دیشب جمعه ۲۰ اسفند ۱۴۰۰ بر اثر ایست قلبی درگذشت

وی افزود: نخستین دفتر او با عنوان «بگو در ماه خاکم کنند» در سال ۱۳۸۱ و توسط انتشارات نیم‌نگاه منتشر شد و با استقبال بی‌نظیر مواجه شد. از جمله مقاله‌ای با عنوان «فراز میوه‌ای همیشه تلخ» به قلم زنده‌یاد منوچهر آتشی درباره این کتاب نگاشته شد. دومین دفتر شعر ایشان با عنوان «عصر گرد وُ خاکسپاری من» در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات هشت منتشر شد.

از نقدها و تحلیل‌های معروف بهزادی می‌توان به خوانش کتاب “دری به دریغا” سروده‌ زنده‌یاد شایان حامدی اشاره کرد.

نمونه اشعار

«و دنیا
یکی از قفسه‌های کتابخانه من بود
وقتی موهایت را فلسفه می‌بافم
دکارت دم اسبی!
من خودکشی می‌کنم پس هستم
و می‌توانم از فردا
در کتابی که آدم‌هایش
یک سطر در میان گریه می‌کنند
تا آخر آفتاب بخوانم
من خودم را از یک کتابخانه عمومی امانت گرفته‌ام
آقا! شما مرگ مرا ندیده‌اید؟»

****

شعر “بگو در ماه خاکم کنند “ اثر فراز بهزادی:

یک استکان گریه

این‌ها را از زبان دیوانه‌ای می‌نویسم

که شبانه از راهْ راهِ پیراهنم گریخت

با یک استکان گریه به جای دریا

تا ماهیانش را برای معشوقه‌اش

تعریف کند،

مثل پدر که اولین کلنگ قلبم را

در شبی دردناک

برای مادرم تعریف کرد

بعدها آن‌ها با زبانی که با آن

حکم‌های اعدام را صادر می‌کنند،

گفتند: تولدت مبارک،

.

مادر

یک بیمارستان روانی

زاییده بود،

پدربزرگ و مادربزرگ قوز کرده‌ بودند

تا جوانیِ‌شان را از خاک بردارند

و من آدم‌هایی بودم

که از شکل‌های هندسی صورت‌شان

به آن سوی نرده‌ها گریختند

.

داشتم می‌گفتم

دیوانه برگشت و

مرا روی زبان دیوانه‌ای دیگر تُف کرد:

می‌خواستم روی سر ابرها چتر بگیرم

بغض‌هایم را مرتب کنم

تا در سطر‌های بعدی

باران ببارد

اما مردی مدارج علمی‌اش را

قاطی سرنگ

به مهربانی‌ام تزریق کرد:

نرگس چشمانش نیست

او مرده ‌‌است بیدارش کنید

مرده است برای چشمانی

که پرپر می‌شود کنار نامش بر سنگ

یا مرده است که فکر کند به گناه درختی

که پشت نرده‌های بیمارستان روییده ‌است

گاهی مثل سنگ

عقلش را می‌دهد به پرنده

گاهی مثل پرنده می‌رود با باد

و باد هر روز قلبش را

پشت درِ اتاق دختری می‌برد

که گیس بلندش

رودخانۀ اجساد جنگی‌ست

و ضربان دیوانه‌ام را

اشتباه می‌گیرد با گلوهای تفنگ

باران که بارید

دو جنگ جهانی

به جای چشمانش درخشیدند

***

یکی از دیوانگی‌هایم

معلم مدارس بهشت بوده ‌است

او به دیوارها درس می‌دهد

و گه‌گاه صورت پرستار را

خط می‌زند به جای مشق بچه‌ها

می‌خواهد لای تمام انگشت‌های پشت ماشه

قلم بگذارد

زیر ابروهایم را

از سر راه بهشت برداشتم

چادر اکسیژن را سر کردم

و دو ملحفۀ سپید

چپاندم توی لباسم

بعد به جای زنی که جیغ می‌کشید

تف کردم

و دیوانه‌ای که معاصر باران بود

به آخر این شعر افتاد:

او نقشۀ گنجی دارد

که هر صبح آن را

کنار رفتار شبانه‌اش جا می‌گذارد

توی این نقشه

خطوط قلب مرا رسم کرده‌اند

و نوشته‌اند هر کس این مسیر را طی کند

یتیم می‌شود:

حالا مادرم از ماه هم زیباتر است

اما من دروغ می‌گویم که مادر دارم

و آن مرد

که گاهی پدرم می‌شود

از هر چه ماه و دیوانه و دنیا

تنهاتر است

و یادمان نرود

که یک استکان گریه

درخت مردن پرنده در باد بود.

نظرات