شعر مسافر + عکس نوشته زیبا در مورد مسافر

0

در این پست می توانید شعر مسافر و عکس نوشته زیبا در مورد مسافر و شعر نو درباره مسافر و تک بیت‌های ناب راجع به مسافر و شعر درباره مسافر در قالب سنتی و بخشهای زیبای شعر مسافر سهراب سپهری را ببینید.

      شعر مسافر

شعر مسافر

چه دردی داره این دوری؛ من از دوری هراسونم

تو گفتی با منی، رفتی؛ بیا برگرد نترسونم

همه میگن مسافر بود، با تو کاری نداشتْ اصلا

بیا برگرد؛ که نابود شَن، تموم دشمنای من

مسافر یارِ دیروزم، تو برگرد اعتمادم کن

شعر مسافر

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

***

مسافر گفت:

به آبی‌های باران

می‌سپارم دست‌هایت را

سیدعلی میرافضلی

شعر مسافر

چو رخت خویش بر بستم ازین خاک

همه گفتند با ما آشنا بود

شعر نو درباره مسافر

مسافر گفت:

چرا آیینه دلتنگ حضورت نیست؟

نگاهِ بی مخاطب

زنگ خواهد زد

***

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو از این سفر با من نگو

شعر مسافر

من مرد روزهای بی تو بودن نبوده‌ام

هرگز گمان مبر که رفتی و رفته‌ای ز یاد

***

مسافر گفت:

نشانی‌های باران را اگر داری

به باران نامه‌ای بنویس

شعر مسافر

شبانگاهان دلم عزم سفر داشت

براي ديدنت اين دل خبر داشت

***

مسافر گفت:

هیاهوی کلاغان را

سکوت روشنی دارند افراها

***

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده نادیده که دادند نباشد

تک بیت‌های ناب راجع به مسافر

مسافر گفت:

خیابان‌گرد بسیار است

کسی اما

سراغ از قله‌ها هرگز نمی‌گیرد

***

یک بارتو در قصه پرپیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

رویا باقری

شعر مسافر

مسافر گفت:

رسیدن چیست؟

سرآغازی برای جستجو کردن

***

یک مسافر غنچه‌هایش یخ‌زده

یک مسافر بی کس و غربت‌زده

شعر درباره مسافر در قالب سنتی

مسافر گفت:

چترم را

به خاک خسته بخشیدم

بیا در جان من معنای باران باش

شعر مسافر

یک مسافر ساکن اما در سفر

یک مسافر سبز اما بی ثمر

***

مسافر گفت:

چهل سال است

دنبال کسی هستم

که باران

شرح حال چشم‌های اوست

***

چشم مسافر که بر جمال تو افتاد

عزم رحیلش بدل شود به اقامت

سعدی

شعر مسافر

ای مسافر دل منه بر منزلی

که شوی خسته به گاه اجتذاب

بخشهای زیبای شعر مسافر سهراب سپهری

هنوز در سفرم

خیال می‌کنم

در آب‌های جهان قایقی است

و من – مسافر قایق – هزارها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم

***

با مسافر، دزد چون گردید دوست

زاد و برگ آن مسافر زان اوست

پروین اعتصامی

شعر مسافر

سفر مرا به زمین های استوایی برد

و زیر سایه آن «بانیان» سبز تنومند

چه خوب یادم هست

چند هایکو درباره مسافر

غره مشو مسافر در این دو سه روز که مهمانی

عاشقان را حکمت همین است که یار گیرند

***

عبور باید کرد

صدای باد می‌آید، عبور باید کرد

و من مسافرم، ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید

***

فقط نه من به هوای تو اشک می‌ریزم

که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

نظرات