بیوگرافی و عکسهای داریوش فرهنگ و همسرانش
بیوگرافی و عکسهای داریوش فرهنگ و همسرانش
امروز در بخش بیوگرافی مجله اینترنتی حرف تازه، بیوگرافی و عکسهای کاگردان و بازیگر ، داریوش فرهنگ و همسران و فرزندانش را قرار داده ایم که در ادامه مطلب میتوانید ملاحظه فرمایید. همچنین اگر میخواهید در مورد زندگی خصوصی و گذشته این هنرمند بیشتر بدانید پیشنهاد میکنیم مصاحبه وی را نیز حتما بخوانید.
بیوگرافی داریوش فرهنگ :
داریوش فرهنگ درخشانی (زاده ۶ آذر ۱۳۲۶ در آبادان) کارگردان، فیلمنامهنویس و بازیگر ایرانی است.
داریوش فرهنگ در خانوادهای متوسط در آبادان بهدنیا آمد. او پس از درگذشت پدرش در ۸ سالگی بههمراه خانواده به شهر جوپار از توابع کرمان (زادگاه مادرش) مهاجرت کرد. مادر وی از طایفه اصیل و سرشناس شهیدی زندی جوپار میباشد. دوران دبستان و دبیرستان را در کرمان گذراند و پس از آن که در دانشگاه پذیرفته شد به تهران رفت.
او در سال ۱۳۵۲ در رشته کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او فعالیت در تئاتر را از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ گروه تئاتر پیاده را بنیان گذاشت. نخستین فعالیت سینمایی او با بازی در فیلم کوتاه سمندر (واروژ کریممسیحی) در سال ۱۳۵۹ بود. پس از آن با فیلمنامهنویسی و کارگردانی فیلم ۶۵ دقیقهای رسول پسر ابوالقاسم، فعالیت حرفهای خود را در سینما آغاز کرد. نخستین ساخته تلویزیونی او، مجموعه افسانه سلطان و شبان نام داشت که پخش آن در سالهای آغازین دهه ۶۰ خورشیدی با استقبال زیادی روبرو شد.
نخستین ساخته ی تلویزیونی وی، سریال سلطان و شبان بود که در دهه ی ۶۰ با استقبال زیادی رو به رو شد. افسانه سلطان و شبان یکی از سریالهای محبوب دههٔ ۶۰ تلویزیون در ژانر کمدی بود در سال ۱۳۶۲ تولید آن توسط گروه فیلم و سریال تلویزیون آغاز و در سال ۱۳۶۳ از شبکه ۱ سیما پخش شد. مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ به اتفاق یکدیگر فیلمنامهٔ این سریال را در قالب افسانهای کهن نوشتهاند. در این سریال مهدی هاشمی، گلاب آدینه، محمدعلی کشاورز، حسین محجوب و .. ایفای نقش کردند. این سریال همچنین از شبکه آیفیلم بازپخش شده است.
همسر اول داریوش فرهنگ :
داریوش فرهنگ در اولین ازدواج خود با سوسن تسلیمی بازیگر نام آشنا ازدواج کرد و صاحب فرزند دختری به نام توکا فرهنگ شد؛ اما وی در سال ۱۳۶۶ به دلیل اصرار همسرش به مهاجرت به خارج، مجبور شد از وی جدا شود. توکا اکنون در سوئد زندگی میکند و گرافیست است و در مطبوعات کارهای گرافیکی میکند و رابطه اش با پدرش گرم و صمیمی است. سوسن تسلیمی بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما است و برخی وی را بهترین بازیگر زن تاریخ سینمای ایران میدانند. او یکی از برترین بازیگران زن تاریخ سینمای ایران و اولین زن صاحب سبک بازیگری در ایران محسوب میشود.
همسر دوم داریوش فرهنگ :
داریوش فرهنگ در دومین ازدواج خود در سال ۱۳۷۵ با نازیتا اربابیان ازدواج کرد؛ و این زوج صاحب فرزندی به نام مانی فرهنگ شدند.
فیلمهایی که داریوش فرهنگ در آنها کارگردانی کرده است :
خنده در باران (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۸۹)
یک گزارش واقعی (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۸۷)
راه شب (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۸۵)
طلسمشدگان (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۸۳)
رز زرد (کارگردان، ۱۳۸۱)
تکیه بر باد (کارگردان، ۱۳۷۹)
شبهای تهران (کارگردان، ۱۳۷۹)
تولدی دیگر (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۷۷)
روانی (کارگردان، ۱۳۷۶)
دیپلمات (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۷۴)
راه افتخار (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۷۳)
بهترین بابای دنیا (کارگردان، ۱۳۷۰)
دو فیلم با یک بلیت (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۹)
طلسم (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۵)
اتوبوس (فیلمنامهنویس، ۱۳۶۴)
کفشهای میرزا نوروز (فیلمنامهنویس، ۱۳۶۴)
سلطان و شبان (مجموعه تلویزیونی، کارگردان، ۱۳۶۱)
رسول پسر ابوالقاسم (کارگردان و فیلمنامهنویس، ۱۳۶۰)
فیلمهایی که داریوش فرهنگ در آنها بازیگر بوده است :
در جستجوی آرامش (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۶)
نفس (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۶)
مدار ده درجه (فیلم تلویزیونی، ۱۳۹۴)[۵]
آمین (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۴)
محمد رسولالله (۱۳۹۳)
لارستان ۶:۳۰ بامداد (فیلم تلویزیونی، ۱۳۹۱)
کلاه پهلوی (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۱)
پنج کیلومتر تا بهشت (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۹۰)
حرفه ایها (فیلم ویدئویی، ۱۳۸۹)
بیگناهان (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۷)
روز برمیآید (۱۳۸۵)
رز زرد (۱۳۸۱)
معصومیت از دست رفته (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۰)
تصمیم نهایی (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۸۰)
محاکمه (۱۳۷۸–۱۳۷۷)
شلیک نهایی (مجموعه تلویزیونی، ۱۳۷۳)
دیپلمات (۱۳۷۴)
سفر (۱۳۷۳)
دو فیلم با یک بلیت (۱۳۶۹)
شاید وقتی دیگر (۱۳۶۶)
سلندر (۱۳۵۹)
جایزهها و نامزدیها
برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم (دو فیلم با یک بلیط) از نهمین دوره جشنواره فیلم فجر (۱۳۶۹)
برنده سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیئت داوران (دو فیلم با یک بلیط) از نهمین دوره جشنواره فیلم فجر (۱۳۶۹)
نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (دو فیلم با یک بلیط) در نهمین دوره جشنواره فیلم فجر (۱۳۶۹)
نامزد سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (دو فیلم با یک بلیط) در نهمین دوره جشنواره فیلم فجر (۱۳۶۹)
انتخاب فیلم طلسم بهعنوان پنجمین فیلم سال – دومین دوره منتخب نویسندگان و منتقدان (۱۳۶۶)
داریوش فرهنگ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۹۶ مهمان برنامه دورهمی آقای مهران مدیری خواهد بود
در زیر میتوانید مصاحبه صمیمانه و خودمانی که با آقای داریوش فرهنگ انجام شده را بخوانید تا بیشتر درباره زندگی گذشته و حال وی بدانید
خواهرم چون خيلي علاقه به سينما داشت و آن زمان گوينده راديو بود يكي از مشوقين من براي ورود به اين عرصه بود. او چون يك زن بود و آن زمان در محيط شهرستان ناخوشايند بود كه يك زن وارد اين حيطه شود به همين خاطر خواهرم اين هنر را در خودش كشت و قرباني كرد و من را راه انداخت.
يك روز خواهرم دوان دوان از سركارش آمد و يك برگهاي را از روزنامهاي كنده بود كه در آن نوشته بود در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران دو سال است كه رشته تئاتر تاسيس شده.
خواهرم گفت اين بهترين فرصت است براي تو كه در كنكور شركت كني چون هر چي پشتوانه علمي خودت را بيشتر بكني در اين كار ماندگارتر ميشوي. من وقتي آن آگهي را ديدم چنان ذوق زده شدم كه از همان روز تصيميم گرفتم به تهران بيايم.
خب در تهران رفت و آمد براي يك خانواده ۵ نفره سنگين بود اما خواهرم كه تغيير شغل داده بود و در زاهدان پرستار بود تقبل كرده بود كه هزينه دانشگاه من را بدهد. وقتي در رشته تئاتر قبول شدم و به دانشگاه رفتم يكي از متنهاي نوشته شده براي امتحان كنكور در آن دانشكده متني بود كه من فيلم آن را بيش از صد بار ديده بودم در نتيجه همان متن را با همان شيوه يادم است كه اجرا كردم و نمره الف ويژه گرفتم يعني تو اين رشته ممتاز شدم.
* پس نتيجه ميگيرم كه شما در ابتدا با تقليد كارتان را آغاز كرديد؟
خب هر هنري در هر جاي جهان آغازش از تقليد است. يعني با تقليد شروع ميكني تا رفتهرفته خودت شكل بگيري و بفهمي كه چه كارهايي را بايد انجام بدهي و چه كارهايي را نبايد بكني. البته تقليد ميتواند از خودت هم باشد، يعني وقتي در يك كاري موفق شدي ميتواني موفقيت قبلي را دوباره تكرار بكني و به تكرار برسي.
* خود شما از چه كسي تقليد ميكرديد؟
الگوي در بست من در بازيگري «مارلون براندو» بود و الگوي دربست كارگردانيام «ديويد لين». ببينيد هيچ كارگردان و بازيگري در هيچ جاي جهان نميتواند بگويد كه من از خودم چيزهايي دارم، همه ما نتيجه تجربه نفر قبلي هستيم. من خودم را با آن بزرگان قياس نميكنم، من شاگرد آنها هم باشم خيلي خوب است. البته تقليد براي استارت خوب است، شايد هم نياز است. اما بعدش ميبايستي دقيقا برعكس عمل كرد و از تقليد دوري كرد و به خود آمد. رسيدن به خود در كار هنر كار بسيار سختي است و به سادگي نميشود به آن رسيد.
*خب گفتي دانشگاه قبول شدي و به دانشگاه رفتي. بعد چه شد؟
خب معلوم است بعد براي كار بازي به هر دري زدم. همه درها بسته بود حتي ميتوانم بگويم به جاي يك قفل صد تا قفل داشت، چون همه جا باند بازي و پارتي بازي بود و نميشد به آساني وارد اين حرفه شد كه البته الان هم پارتي بازي وجود دارد. بعد فكر كردم بهتر است از خودمان شروع بكنيم. به همين خاطر با «مهدي هاشمي» گروه تئاتر «پياده» را تشكيل داديم و دانشجويان علاقهمند به اين حرفه را كه الان از بهترينهاي سينما و تلويزيون و تئاتر هستند. جذب ما شدند و به شكل حرفهاي ادامه داديم.
*تعدادي از اين بازيگرها را ميتوانيد نام ببريد؟
بله، كساني مثل مرضيه برومند، سوسن تسليمي، فاطمه معتمدآريا، ايرج طهماسب، حميد جبلي، عليرضا خمسه و بسياري ديگر بودند. كساني كه الان هر كدام به نوبه خود جزو پيشكسوتها يا سردمداران اين رشته هستند. همان موقع به دليل باندبازيها من به يك نتيجه رسيدم كه چرا كارمان پارتي، نشود. همان زمان هم علاقهاي به پارتي بازي و اين جور چيزها نداشتم. چون دوام ندارد و پايدار نيست. من معتقدم اگر آدم پشتوانه علمي خودش را همراه با پشتوانه تجربي در دو خط موازي با هم يكسان پيش نبرد خيلي زود از گردونه خارج ميشود. بسياري از كساني كه با پارتي بازي و رابطه آمدند خيلي زود هم رفتند. كساني كه ماندگار شدند در اين رشته كارشان ريشهايتر و اساسيتر بوده و دايما سعيشان بر اين بوده كه خودشان را با طراوت جلوه دهند و سعي ميكنند از علم اين كار بهرهمند باشند.
*شما گفتيد پارتيبازي الان متاسفانه در سينماي ما باب شده كه هر كس چشم و ابرويي سبز و آبي دارد، همان پارتي اون شود و از آنها استفاده ميكند.
بله متاسفانه همينطور است. نميدانم چرا اين رسم زشت و ناخوشايند راه افتاده كه هر كس يك چشم و ابروي سبز و آبي و روشن دارد بهش ميگويند تو به درد هنرپيشگي ميخوري. ببينيد چقدر زننده است كه بعد از گذشت اين همه سال هنوز تصور بعضيها اين است كه ميتواند يك چشم سبز هنرپيشه بشود. البته نميگويم كه زيبارويي لازمه اين حرفه نيست، زيبارويي يكي از موارد است نه تنها يگانه عاملي براي بازيگري. دقت كنيد در كارنامه بازيگرهاي چه داخلي و چه خارجي هر كس كه فقط به صرف زيبارويي آمد خيلي زود هم رفت. مثلا خانم «بروشليز» و… آنها خيلي زود آمدند و خيلي زود هم رفتند اما همان موقع يك خانمي آمد با قد ۱۶۰ سانتيمتر و قيافهاي بسيار معمولي به نام «جودي فاستر» كه همچنان سوپراستار است يا در مردان «آلپاچينو». اينها براي اين كار رنج بردند، كار كردند و زحمت كشيدند و دانش اين كار را آموختند تا در اين رشته ماندگار شوند. شما نگاه كنيد اگر يك كار ريشهدارتر و استخواندارتر و محكمتر و اساسيتر بخواهند سراغ بازيگراني ميروند كه غنيتر و بارورتر باشند. چون آنها هم دانش و هم تجربه اين كار را با هم دارند و كار تكراري نميكنند تقليد هم نميكنند.
جهان هنر اينقدر گسترده است و اينقدر اين دريا بيكران است كه هر چه تو بيشتر بداني تازه متوجه ميشوي كه چيزي نميداني. بنابراين اگر كسي به اين مرحله برسد نقطه آغاز و ماندگارياش است.
*درباره فستيوالها و جوايز سينمايي بگوييد. اعتقاد به آن داريد؟
ببينيد به نظر من موفقيت در اين حرفه شوخي مطلق است، درست مثل دوران مهدكودك و دبستان است مثلا براي بچهها در آن سن كارتهاي آفرين و هزارآفرين ميدهند كه لازم هم است و باعث تشويق اون كودك ميشود اما در سينما براي تداوم داشتن و رشد و بالندگي در اين حرفه جايزهها و موفقيتها مثل باد صباست، ميآيد و ميرود آنچه كه ميماند آن ريگ ته رودخانه است كه اولش ممكن است گلآلود باشد اما وقتي زلال ميشود باز ميبينيم كه آن هست علاوه بر اينكه آن ريگ خودش را نشان ميدهد تمام ذرات و جلبكها و مولكولها را هم نشان ميدهد. بعد ميبيني آن زير چه جهاني است. بنابراين كسي كه تو اين حرفه خيال كند موفق است من شخصا نميفهم كه موفقيت يعني چه، يعني كارش مورد توجه قرار گرفته. خب تا ابد و هميشه بايد اين كار را كرد در كار هنر اين طور نيست كه تو هميشه در يك مرتبهي موفق باشي. اگر زود احساس بكني كه خبري هست و دچار غرور شوي آن زمان آغاز سقوط است.
من فكر ميكنم شكست در اين حرفه بسيار مفيدتر و لازمتر است. چون شكستها انسان را وادار به تامل و مكث و وادار به توجه بيشتر ميكند، اما موفقيتها چشمها را كور ميكند و چيزي براي بينايي باقي نميگذارد.
*داريوش فرهنگ خودش را آدم موفقي ميداند؟
من فكر ميكنم بيشترين تعريف و تمجيدي كه ميتواند يك نفر از داريوش فرهنگ بكند اين است كه داريوشفرهنگ همان هنرجويي است كه دايما دنبال كشف ناشناختههاست و خيال ميكند دانستههايش در مقابل ندانستههايش خيلي بيمقدار و اندك است. اين تعريف براي من موفقيت است. موفقيت در اين حرفه يعني سلامت و صادق بودن. اگر كسي به اين مرحله برسد ميشود بهش گفت آدم موفق اما موفقيت چون دامنه بيكراني دارد و پايانناپذير است و نقطهپايان ندارد البته نقطهفراز و فرود دارد نقطه اوج هم دارد كه نامش موفقيت است اما موفقيت اين طور نيست كه فكر كنيد پايان خط است. موفقيت ميتواند مانند شكست آغاز راه باشد. شما به كارنامه بزرگان اين حرفه نگاه كنيد همه كارهايشان موفقيتآميز نبوده و اين اشكالي هم ندارد. چه برسد به من كه خودم را هنرجوي اين حرفه ميدانم.
بنابراين كسي كه فكر ميكند در كارش موفق است مثل همان كودكي است كه هنوز نيازمند دريافت كارتهاي آفرين و صدآفرين است. مثل دريافت جوايز از اين فستيوالهاست. اينها بههرحال لازم است اما براي دوران نوجواني براي كسي مثل من كه دقيقا ۳۷ سال است در اين حرفه فعاليت ميكنم و تازه ياد گرفتم كه چه نكنم، موفقيت زياد برايم اهميتي ندارد و مهم نيست ديگر جنجالهاي مطبوعاتي و عكس و تفسيرات و اين جور حرفها برايم جاذبهاي ندارد. تعريف و تمجيد همانقدر روي من تاثيري ندارد كه تكذيب. به اعتقاد من موفقيت در اين است كه امكان تجربه كار بعدي را داشته باشد اگر اين طور باشد موفق هستم وگرنه معناي ديگري براي موفقيت قايل نيستم.
*از شكستهايتان بگوييد؟
توي اين رشته هميشه شرايط با تو همراه نميشود مدتي طول ميكشد تا بتواني سر و شكل پيدا بكني و خودت را جا بيندازي و برسي به مرحلهاي كه انتخاب بكني نه انتخاب بشي. بنابراين خيلي خسارت بايد بپردازي. خسارت كه فقط مالي نيست.خسارت روحي و رواني و بيكاريهاي طولانيست. ممكن است كاري كه مورد علاقهات است حالا حالاها به تو پيشنهاد نشود و ۱۵- ۱۰ سال انتظار بكشي خب ما نميتوانيم تو اين فاصله تراش نخوريم، صيقل و جلا پيدا نكنيم. نميتوانيم كار نكنيم تا پخته نشويم بنابراين بايد كار را انجام دهيم. من هم از نظر خودم ۴-۳ تا كار همين جوري باري به هر جهت كردم كه مدتهاست ديگر علاقهاي به ساخت چنان فيلمهايي ندارم. من همان طور كه گفتم سه چهار تا فيلم تجاري دارم كه در زمان خودش ركورد شكن بود و از نظر تجاري خيلي خوب پاسخش را گرفته چون هدف ساخت فيلم تجاري بود. اما اين چنين فيلمها خيلي پاسخگوي وسوسههاي هميشگي من نبودند و نيستند. يك هنرمند بايد يك قدم موثر و تاثيرگذار روي جامعهاش بگذارد و صرف سرگرمي مخاطب كاري نكند. براي من ساخت كاري كه مخاطب زيادي جذب كند كاري ندارد و تجربهاش را داشتم اما الان ديگر اين مساله برايم جالب نيست.
من ديگر الان دغدغهام ساخت كارهايي است كه عميقتر و چند لايهتر و درونيتر و پيچيدهتر باشد. و علاقهمند به ساخت كارهايي هستم كه از حد روزمرهگي فراتر برود. چون احساس ميكنم ديگه كمكم وقتش است كه آدم يك قدمي بردارد به سمت اينكه اين جهان و زندگي را با همه معضلات و مشكلاتش مكاني بهتر براي زيستن بكند. ميبايستي نگاه و سليقه و توجه تماشاگران را به سمت مفاهيم عميقتر و كمال يافتهتر ببرد. وقتي يك هنرمند در كار و هنرش به كمالات نينديشد هنرمندي دمدستي و بازاري و پيشپا افتاده و سطحي خواهد شد. مثلا همين الان اگر سريال «اوشين» دوباره پخش شود قيامت ميكند چون راجع به يك ملودرام سطحي است و احساسات سطحي آدمها را نشانه ميگيرد و همه چيز را همان جا ميخواهد حل بكند. البته مردم هم از كار و تلاش روزمره خسته شب به خانه ميآيند شايد حق دارند كه ديگهنيازي به فكر كردن نداشته باشند و از ديدن اين جور فيلمها و سريالها لذت ببرند. اما من ديگه دوست ندارم كاري سرگرمكننده بسازم و وسيلهاي باشم فقط براي سرگرمكردن مردم. من فكر ميكنم ساخت چنين كارهايي توهين به مردم است.
*مثلا فيلم زيبا و چند لايه شما به نام «طلسم» كه ديگر ساخت چنين فيلمي در كارنامه كاري شما تكرار نشد، چرا؟
آره همينطور است ديگه تكرار نشد. طلسم اولين فيلمسنيمايي من بود هنوز هم خيلي دوستش دارم. منتقدان و همكاران و تماشاگران هم از اين فيلم هميشه به نيكي ياد ميكنند. طلسم فيلمي است كه هنوز جان دارد و جان شيرين خوش است. به شما بگويم كه همين فيلم طلسم در زمان خودش وقتي اكران شد و به نمايش درآمد به دليل اينكه سال و فضايش خيلي جلوتر از زمان خودش بود خيلي از نظر تماشاگر از آن استقبال نشد شايد اگر الان پخش شود خيلي بيشتر از اين فيلم استقبال شود چون سليقه عمومي و آگاهيها و شعور بيننده خيلي بالاتر رفته اين فيلم درست مربوط به سال ۱۳۶۵ است و آن سالها بلوا و بلبشو و آشفته بازاري كه تو سينما بود و هر كسي از هر راهي ميرفت كه يك جوري فيلمي بسازد. خب تو آن شرايط خيلي سخت بود اگر من ميخواستم ساخت آن جور فيلم مثل طلسم را ادامه بدهم. اگر اين كار را ميكردم شايد الان كه پيش شما نشستم در نهايت ميتوانستم دو تا فيلم بسازم اما الان ۱۰ تا فيلم سينمايي ساختم و چهار تا سريال. اما همان طور كه گفتم از اين به بعد تصميم گرفتم يك مقدار كارهايم حساستر، اجتماعيتر و جسورانهتر باشد. حتي اگر ضعفي هم در آن باشد مهم نيست چون هر حركتي را كه شما بخواهيد براي اولين بار انجام بدهيد خواهناخواه با خودش يكسري مشكلات، ضعفها و خسارتهايي دارد اما من همه اينها را به جان خريدم به دليل اينكه احساس ميكنم با تماشاگر صادق و روراست بودم. هيچوقت نخواستم با تمهيدات و تكنيكها و جذابيتهاي دمدستي تماشاگر را جلب كنم. خواستم با تماشاگر درست مثل خودم كه دچار مساله شدم از اين همه بيعدالتي و نابسامانيها و كژيها و پلشتيها و اختلاف طبقاتي به زبان هنرمندانه يك بار ديگر بازگو بشود و خوشحالم كه در مجموعه «راه شب» توانستم اين كار را بكنم.
*شما يك فيلمسينمايي به نام «دو فيلم با يك بليت» ساختيد آيا اين فيلم اقتباس از زندگي خودتان بود؟
ببينيد توي سينما هر كارگرداني در هر جاي جهان براي يك بار هم شده وسوسه ميشود فيلمي در مورد سينما و همكارانش تو سينما بسازد. طبيعيست كه اشارات و كناياتش و ظرايف كارش مربوط به تجربيات شخصي خودش يا آنچه كه ديده و يا آنچه كه از همكارانش شنيده ميشود؛ يعني تركيبي از همه اينهاست. در اين فيلم ردپاي خودم خيلي بوده است.
*در صحبتهايتان گفتيد كه انشاهاي خوبي مينوشتي بهترين انشايي كه نوشتي. را به ياد داري؟
انشايي بود كه وقتي ميخواندم اصلا ننوشته بودم و از بر ميخواندم. ۶ – ۷ تا فيلم را تو ذهنم تركيب كرده بودم و ميخواندم. يادم هست تا مدتها سكوت در كلاس برقرار شد. بعد از آن معلم خيلي من را تشويق كرد و گفت ورقهات را بيار ميخواهم بالاتر از ۲۰ بهت بدهم. وقتي خواست نمره بدهد ديد كه ورقه سفيد است بعد به من گفت به خاطر ننوشتن انشا به تو صفر ميدهم، اما به خاطر شهامتت بهت ۲۰ ميدهم. من اين شهامت و جسارت را دوست داشتم.
*بچه درسخواني بوديد؟
اصلا درسخوان نبودم و به شيوه ناپلئوني نمره ميآوردم و قبول ميشدم. من رياضيات و مثلثات و شيمي و فيزيكم صفر شدم. اصلا از اين دروس خوشم نميآمد. الان هم از ارقام و اعداد زياد سر در نميآورم و هيچ استعدادي در رياضيات ندارم. البته دروسي مثل زبان انگليسي، ادبيات و زمينشناسيام خوب بود و از آنها ۲۰ ميگرفتم و جالب است بدانيد كه پسر كوچكم ماني كه تنها ۶ سال دارد. درست مثل من به ادبيات گرايش دارد. از دروس رياضي خوشش نميآيد. فكر ميكنم اين مساله ژنتيكي است چون هيچ كدام از اعضاي خانواده استعداد رياضي نداشتند. شايد به دليل اينكه مادرم يك جورايي شاعر بود.
*اولين فيلمي كه در دوران كودكي ديديد نامش را به خاطر داريد؟
فكر ميكنم فيلم «كينكونگ» بود كه آن را در سينما تاج آبادان ديدم. شايد بتوانم با جرات بگويم كه اين فيلم را بيش از ۷۰،۸۰ بار ديدم، آن زمان ۹ سال بيشتر نداشتم.
*فيلمي ديديد كه تاثير زيادي رويتان بگذارد؟
فيلم زياد ديدم اما فيلمي كه مثالش را تا به حال نديدم فيلم جستوجوگران جانفورد است من كلا فيلمهاي جانفورد، هيچكاك و ديويدلين را خيلي دوست دارم.
*خاطرهاي از دوران مدرسه داريد؟
خب طبعا به سينما و پدرم مربوط ميشود. پدرم يك كمربند چرمي قهوهاي رنگ داشت. يادم هست يك بار كه تو سينما داشتم بلندبلند زيرنويسها را براي كساني كه سواد نداشتند ميخواندم يك دفعه ديدم يك شلاق محكمي پس گردنم خورد، فهميدم پدرم است، البته پدرم نه به اين خاطر كه من سينما ميروم كتكم زد بلكه به اين دليل من را كتك زد كه چرا وقت مدرسه به سينما رفتم. جالب است بدانيد كه پدرم تار ميزد و به هنر علاقهمند بود.
* آيا در كودكي و نوجواني اداي بازيگرها را در ميآورديد؟
آره خب مثلا مارلون براندو در فيلم بارانداز آدامس ميجويد، من هم ميرفتم سر و شكلم را مثل او ميكردم و هميشه بيخودي آدامس ميجويدم، حتي اداي دوبلورش را هم در ميآوردم. يا مثلا يادم است اولين سيگاري كه كشيدم و متاسفم كه چرا كشيدم، فقط به خاطر ژست بود، آن هم ژست از روي پردهسينما. يك جور احساس ميكردم آنها آدمهاي بزرگي هستند و فكر ميكردم اعتماد به نفس ندارم پس به خودم ميگفتم سيگار بكشم تا اعتماد به نفس پيدا بكنم.
*از زندگيتان بگوييد، با عشق ازدواج كرديد؟
ازدواج اولم خب مشترك شغلمان بود حرفه حاصل داشتيم. ازدواج دومم هم ديگر در سن جاافتادگي بود و طبعا نميتواند بر روي مسايل مرسوم پياده شود. ديگر آدمها در اين سن ميخواهند يك زندگي توام با آرامش و آسايش داشته باشند و درك و شناخت متقابل از همديگر.
*چه صحبتي با جوانهاي در شرف ازدواج داريد؟
به آنها ميخواهم بگويم در ازدواج خيلي عجله نكنند و روي چيزهاي پيش پا افتاده انگشت نگذارند. ريشهايتر به مسايل نگاه كنند. چيزي را كه من شخصا تازه بهش رسيدم اين است كه فرهنگ سنتي و خانوادگي بسيار بيشتر در زندگي زناشويي جواب ميدهد. به نظر من وقتي در زندگي تعادل و تناسب و توازن وجود داشته باشد دور نماي بيشتري دارد. من برخلاف اين چيزي كه مرسوم است و ميگويند جوانها بايد زود ازدواج كنند با آن مخالفم، من شخصا معتقدم كه آدمها ميبايستي زندگي را تجربه بكنند بعد ازدواج را انتخاب بكنند.
*از دختر خانمتان «توكا» چه خبر، ميانهتان با هم خوب است؟
او در سوئد گرافيست است و در مطبوعات كار گرافيكي ميكند و كارش را هم خيلي دوست دارد. ميانهمان با هم بسيار خوب است و مرتب با هم در تماس هستيم.
* از ازدواج دومتان هم يك پسر به نام «ماني» داريد، نه؟
بله همين طور است براي ماني اصلا نميخواهم تصميم بگيرم، كما اينكه براي دخترم توكا هم تصميم نگرفتم. خودش حرفهاش را انتخاب كرد اما احساس ميكنم ماني به خاطر علاقهاي كه به اشعار حافظ دارد و همچنين بلندپروازيهايش تو همين حرفه من ميآيد.
*اگر بازيگر و كارگردان نميشديد چه هنر و حرفهاي را انتخاب ميكرديد؟
خانواده ما، برادرهايم و پسرانشان همه اهل موسيقي هستند و من متاسفم كه اينقدر تنبلي كردم و نرفتم سازي ياد بگيرم كه حداقل براي خلوت خودم بزنم، اما به موسيقي آشنايي دارم و تو همه كارهايم دقت نظر ميكنم و با موزيسينها خيلي كلنجار ميروم. من همزمان با رشته تئاتر در رشته زبان انگليسي هم قبول شدم و ميخواستم خلبان شوم. به خودم گفته بودم اگر در كنكور تئاتر قبول نشوم ميروم خلبان ميشوم. خلباني هم به دليل همان بلندپروازيها و ماجراجوييهايش دوست داشتم.
البته چون فوتباليست بودم و تا سال سوم دانشگاه به شكل حرفهاي در تيم عقاب بازي ميكردم به همين خاطر به مربيگري فوتبال هم علاقهمند بودم و بدون ترديد اگر تو اين حرفه پذيرفته نميشدم يكي از اين دو حرفه را انتخاب ميكردم، ولي اين را هم بگويم كه اگر دوباره به دنيا بيايم باز رشته خودم، تئاتر، را انتخاب ميكردم.
*استقلالي هستيد؟
خوشبختانه هيچكدامش. من اصلا حساسيت روي اين دو تيم ندارم من طرفدار بازي خوب و تيم ملي هستم.
*به چه نوع موسيقي علاقهمند هستيد؟
حساسيت شخصي ندارم، موسيقياي كه خلاق و جريانساز باشد را دوست دارم. به موسيقي كلاسيك هم خيلي علاقه دارم. البته صبحها موسيقي پاپ دوست دارم گوش بدهم تا سلولهايم را زنده بكند، هر موسيقي كه من را با خودش به جهان تازه ببرد را دوست دارم.
*گويا قرار است از روي كتاب رماني سريال درست كنيد، همينطور است؟
آره جالب است بدانيد آخرين كتابي كه خواندم رمان فوقالعادهايست كه قرار است از روي آن سريالي را بسازم. نام رمان بهتر است فعلا محفوظ بماند.
*مايليد در فيلمي از همسر سابقتان «سوسن تسليمي» استفاده كنيد؟
اگر نقشي باشد كه او هم دوست داشته باشد ازش دعوت كنم ميآيد چون ما رابطه زناشوييمان قطع شده اما رابطه همكاري و دوستيمان قطع نشده، حتي جالب است به شما بگويم من با همسر دومم وقتي به سوئد رفتيم تا دخترم را ببينم ما همديگر را ديديم و اصلا مشكلي نيست. اتفاقا من يك قصهاي نوشتم كه فعلا از نظر شرايط توليدي نميتواند آماده شود اما نقش خيلي خوبي براي سوسن تسليمي است البته چند تا از همكاران بهش پيشنهاد داده بودند، حتما آن نقشها را دوست نداشته چون آدم زماني به سني ميرسد كه ديگر هر كاري را قبول نميكند. حتما بايد آن پيشنهاد نقشي باشد كه خيلي دوست داشته باشد تا بپذيرد، مثلا شما ديگر امكان ندارد من را ببينيد كه همينجوري بروم در فيلمي بازي كنم، به همين خاطر هم هست كه كمبازي ميكنم. سعي ميكنم جايي بازي كنم كه پاسخ سليقهها و حساسيتهايم را بدهد.
*چه نظري در مورد سوسن تسليمي داريد؟
به نظر من سوسن تسليمي يكي از بازيگران ماندگار اين حرفه است و هنوز هم كه هنوز است بعد از گذشت سالها آن احترام و ارزشي را كه به اين هنر داد هنوز موجود هست. يك آرتيست به تمام معناست، اما فعلا در سوئد است و مشغول فيلمسازي است و پاسخ وسوسههاي خودش را دارد در كارگرداني و نويسندگي ميدهد.
*شهرت و محبوبيت كداميك ارزش بيشتري برايتان دارد؟
خب مسلم است براي من محبوبيت ملاك است و خوشبختانه جوابم را گرفتهام، بنابراين وقتي كه آدم سعي ميكند پاسخ محبوب بودنش را به تماشاگرش بدهد بايد سعي كند در انتخابهايش هم دقت داشته باشد.
*جذابيت كارگرداني براي شما بيشتر است يا بازيگري؟
از كسي پرسيدند كه شما هندوانه دوست داري يا خربزه، گفت هردوانه، يعني هر دوش را دوست دارم. البته بازيگري بيشتر برايم يك زنگ تفريح و زنگ تنفس است، به همين دليل است كه كمبازي ميكنم. مسووليت و دغدغه خاطرها و رنجهاي بازيگري بسيار كمتر از كارگرداني است. بازيگري براي من يك نياز روحي و روانيست. حتي ميتوانم بگويم فيزيكي و احساسي اما كارگرداني برايم پاسخ وسواسها و انديشههاست.
*از ايدهآلاهايتان بگوييد؟
الان ديگر هيچ آرزويي ندارم.
*به همه آرزوهايي كه داشتيد رسيديد؟
من آنچه كه در زمينه اين حرفه هست، بهش رسيدم، چه از نظر رفاه نسبي و چه از نظر موفقيت عمومي و اجتماعي. اما سلامت براي من مهمتر از سعادت است اگر سلامت باشي سعادت ميآيد. هيچ وقت در زندگي هنريام دنبال پول ندويدم. هميشه سعي كردم پول دنبال من بدود و ميدود. البته منظورم اين نيست كه براي هنر، فقر خيلي خوب است اما ثروت هم چيز خوبي نيست، چون انباشتن ثروت پايانناپذير است و اينقدر بايد پاسخ وسوسههاي ماليات را بدهي كه تمامي ندارد بهتر است انساني كه در جستوجوي معرفت و كمالات است پاسخ معرفتهايش را بدهد تا پاسخ مسايل مالياش را. آنچه كه لازمه يك زندگي نسبي است را من دارم. بيشتر نميخواهم اما اون طرف را يعني معرفت و كمالات را دلم ميخواهد بيشتر بكنم كه اون هم آنقدر گسترده است كه از لقمان پرسيدند ادب از كه آموختي گفت حالاحالاها راه برو اين است كه ما هم حالا حالاها بايد راه برويم.
*شما در ماه آذر به دنيا آمديد. به فال و ستارهشناسي اگر معتقديد بگوييد آذريها چه خصوصياتي دارند؟
گاهي براي دلمشغولي خيلي جذاب است و گاهي آدم دلش ميخواهد خيلي باور نكند، اما دوست دارم باور بكنم. جالب است برايتان بگويم كه مارلون براندو هم آذري بود. آذريها آدمهاي رمانتيك و احساساتي هستند. آدمهاي نمايش و زود جوش و خونگرمي هستند. خيلي اهل حساب و كتاب نيستند خيلي بلندپرواز هستند و بلندپروازي را دوست دارند. آدمهاي متوقع و زودرنجي هستند، خيلي زود متاثر ميشوند و مثل يك بچه زود اشك ميريزند و خيلي زود ميخندند، اين ويژگياش را خيلي دوست دارم همه اين خصوصيات در من وجود دارد.
*داريوش فرهنگ حق شهروندي را رعايت ميكند؟
من هميشه در زندگي سعي كردم به عنوان يك انسان دروغ نگويم، حق كسي را نخورم، به كسي ظلم نكنم، تا حدي كه ميتوانم دست كسي را بگيرم و به نظر من هنرمند بودن هيچ خصلت امتياز بخشي نيست و هيچ مباهاتي هم ندارد. امتيازاتش بيشتر به خودش و جامعهاش برميگردد. اگر خودسازي داشته باشد مطمئنا به ديگري منتقل ميشود. من اگر توانسته باشم تو زندگيام يك مقدار از خودخواهي به دگرخواهي برسم فكر ميكنم به عنوان يك انسان و شهروند وظيفهام را انجام دادهام. من تمام قوانين و مقررات لازمه شهرنشيني را سعي ميكنم رعايت بكنم. البته طبعا من هم خطاهايي دارم. نميشود گفت كه ندارم چون كه اصلا كار هنرمند اين نيست كه خطا و اشتباه نكند كارش اين است كه كمتر خطا و اشتباه بكند من هم تلاش ميكنم كمتر خطا بكنم اما روي هم رفته داريوش فرهنگ را گاهي ميشناسمش گاهي هم نميشناسمش. بعضي روزها كه ميشناسمش خيلي بهش نزديك هستم، روزهايي هم كه اصلا نميشناسمش يك جورايي باهاش احساس بيگانگي دارم، مثلا من داريوش فرهنگ را در تابستان نميشناسم چون يك آدم آشفتهايست، يك آدم بدون مكث و بدون تامليست. روزهايي كه روزش است انرژي مثبتي دارد و دايما دوست دارد اين انرژي مثبت را با ديگري هم تقسيم كند. اين داريوش فرهنگ را بيشتر دوست دارم اما داريوش فرهنگي كه گاهي خشن و بداخلاق و شايد به نوعي خودخواه است را دوست ندارم.
*چيزي از داريوش فرهنگ هست كه كسي نداند و نخواهي بگويي؟
از خودم نميتوانم بگويم اما از بچههايي كه با من كار كردند ميتوانم بگويم. جالب است بدانيد ۹۰ درصد كساني كه با من طي اين سالها كار كردند و ميكنند به من ميگويند قبل از اينكه با تو كار كنيم يك تصور بسيار مخدوش و خشن و خيلي مستبد و خودخواهي از تو در ذهنمان داشتيم اما وقتي كه باهات كار كرديم متوجه شديم كه چقدر مهربان و با احساس هستي. خودم فكر ميكنم به خاطر فيزيك خشن و تن صدايم است كه چنين تصوري در ابتدا همه از من دارند. جالب است بدانيد كه من توي كار حتي از آن كسي كه چاي ميدهد راجع به كار نظر ميخواهم. اگر ايده و چيز خوبي گفت حتما تو كار استفاده ميكنم. خودم فكر ميكنم با اين كار آخرم يعني «راهشب» بيشتر به خودم نزديك شدم كه در نتيجه توانستم آن را انتقال بدهم و اون ابعاد عاطفي و رمانسي بود كه توي كار بود.
*بهترين تعريفي كه از خودتان شنيديد؟
ما داشتيم همين سريال «راهشب» را كار ميكرديم، يك قسمت فيلمبرداري آن در طرف بيابانهاي ساوه بود. من به همراه فيلمبردار داشتيم دنبال جاي دوربين ميگشتيم كه كجا مناسبتر است، گروه هم مشغول كار خودش بود. رفتيم در يك زمين باير كشاورزي تهزمين كشاورزي را ديدم در حالي كه بيل دستش بود و داشت آبياري ميكرد. همين كه چشمش به من افتاد از آن ته با لهجه خاصي به من گفت داريوش فرهنگ. در ابتدا من خيلي جا خوردم و شگفتزده شدم كه در اون بر بيابون يك كشاورز چه جوري من را شناخته است و اين برام خيلي خوشحالكننده بود.
مهمتر از اين حرفي كه زد براي من بهترين تعريف زندگيم بود و آن اين بود كه گفت داريوش فرهنگ دير به دير ميياي اما خوب ميياي. اين بهترين تعريفي بود كه طي ۳۷ سال كارم از كسي شنيدم و تكانم داد. لطف و جاذبه حرف اين كشاورز در اين است كه آدم اصلا توقع ندارد كه اون اين حرف را بزند. حرف او را هيچ وقت فراموش نخواهم كرد. ميتوانم با جرات بگويم كه آن را نوشتم و روي آينه خانهام زدم.
*غير از تهران كدام شهر را براي زندگي دوست داريد؟
اگر كار من جوري بود كه ميتوانستم گهگاهي بيام تهران مطمئن باشيد خارج از تهران زندگي ميكردم چون تهران ديگر جاي مناسبي براي زندگي كردن و حتي كار كردن نيست. هر جا طبيعت باشد اون جا ميروم.
*دوست داريد به كجاهاي دنيا سفر كنيد؟
همه جاي جهان سراي من است. خيلي دلم ميخواهد بروم همه جاي جهان را بگردم و ببينم اما متاسفانه عمر آدم كوتاه است و نميشود رفت و هم كار زياد اين اجازه را نميدهد كه بروم همه جاي جهان را بگردم.
*به چه كشورهايي تا به حال سفر كردهايد؟
تقريبا خيلي جاهاي اروپا را رفتم و ديدم. آمريكا نرفتم اما خيلي دلم ميخواهد يك روزي بروم. به خصوص دوست دارم نيويورك آمريكا بروم چون علاقهمندم ريتم زندگي آنها را از نزديك لمس كنم اينكه با اون همه سرعت در همه چيز، چگونه زندگي ميكنند.
*با جوانها صحبتي داريد؟
جوانهاي ما در همه رشتهها همه چيز دارند به جز صبر و شكيبايي و تلاش مستمر. جوانهاي ما تو همه چيز عجله دارند و ميخواهند خيلي سريع به آن چيزي كه ميخواهند برسند و من در اين جا به آنها ميگويم كه هر چه پشتوانهتان را قويتر بكنيد و هر چه بيشتر كار، كار، كار، كار بكنيد مطمئن باشيد روزي نتيجه خواهيد گرفت. توصيهام به آنها اين است كه علم و تجربه بر دو خط موازي مثل ريل قطار تا آخر است.
نظرات