بیوگرافی و عکسهای پژمان جمشیدی فوتبالیست و بازیگر

0

بیوگرافی و عکسهای پژمان جمشیدی بازیگر و فوتبالیست

امروز در بخش بیوگرافی مجله اینترنتی حرف تازه بیوگرافی و عکسهای جالبی از پژمان جمشیدی را قرار داده ایم ، همچنین مصاحبه ای که در آن وی از خانواده ، دوران فوتبالی و بازیگریش حرف های جالبی زده است را قرار داده ایم که میتوانید در ادامه مطلب ملاحظه فرمایید.

پژمان جمشیدی

بیوگرافی پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی (زادهٔ ۲۰ شهریور ۱۳۵۶، تهران) بازیکن سابق فوتبال و بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است. وی در باشگاه‌های مطرح سایپا، پرسپولیس و پاس تهران سابقه بازی دارد. پژمان جمشیدی تک گل ملی خود را مقابل گرجستان زده‌است.

پژمان جمشیدی در سال ۱۳۹۲ در مجموعه تلویزیونی پژمان به عنوان بازیگر نقش‌آفرینی کرده‌است. طرح اولیه این سریال با ایده خود پژمان جمشیدی شکل گرفته‌است. پس از آن در تئاتر و سریال کارهای مختلفی ارائه کرده است. پژمان جمشیدی موفق‌ترین فوتبالیستی است که وارد عرصه سینما و تلویزیون و تئاتر شده است.

یک خواهر کوچکتر از خودش به اسم مامک که متولد سال ۱۳۶۱ و یک برادر بزرگتر از خودش به اسم هومن که متولد سال ۱۳۵۱ است دارد.

وی دانشجوی انصرافی رشته عمران با ۱۱۰ واحد می باشد که به دلیل نداشتن سنوات تحصیلی مجبور به انصراف میشه.

زمان زیادی از حضور پژمان جمشیدی در عرصه تصویر نمی‌گذرد، اما حضور در فیلم‌هایی که موفقیت بسیاری در گیشه کسب کرد و سریال‌های پرمخاطب، پژمان جمشیدی را به‌عنوان بازیگر بیشتر به مخاطب معرفی کرد.

پژمان جمشیدی

همسر پژمان جمشیدی :

پژمان جمشیدی تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد است (میتوانید نظرات وی را در مورد ازدواج در مصاحبه پایین بخوانید)

آدرس پیج اینستاگرام پژمان جمشیدی : @pejmanjamshidi

باشگاه های فوتبال پژمان جمشیدی

باشگاه کشاورز – سال ۱۳۷۷

باشگاه سایپا – سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰

باشگاه پرسپولیس – سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۴

باشگاه پاس تهران – سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶

باشگاه استیل آذین – سال ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۷

باشگاه فولاد خوزستان – سال ۱۳۸۷ – ۱۳۸۸

باشگاه ابومسلم خراسان – سال ۱۳۸۹ – ۱۳۹۰

فیلم های سینمایی

سوء تفاهم (فیلم) (۱۳۹۶)

تگزاس (۱۳۹۶)

لونه زنبور (۱۳۹۶)

من دیوانه نیستم (۱۳۹۵)

آذر (۱۳۹۵)

۵۰ کیلو آلبالو (۱۳۹۴)

خوب، بد، جلف (۱۳۹۴)

آتش‌ بس ۲ (۱۳۹۳)

سریال های تلویزیونی

ساختمان پزشکان(سروش صحت – ۱۳۹۰)

پژمان (سروش صحت – ۱۳۹۲)

سال‌ های ابری (مهدی کرم‌پور – ۱۳۹۳)

دیوار به دیوار (سامان مقدم ۱۳۹۶)

نفس (جلیل سامان ۱۳۹۶)

تئاتر

بادی که تو را خشک کرد مرا برد (علی نرگس نژاد _ آذر و دی _ ۱۳۹۲)[۷]
آرسنیک و تور کهنه (حسین پارسایی _ مرداد و شهریور _ ۱۳۹۳)[۸]
آرامسایش (محمد حاتمی _ مهر و آبان _ ۱۳۹۳)
وقتی ما برگردیم دو پای آویزان باقی مانده‌است (ابراهیم پشت کوهی _ آبان و آذر _ ۱۳۹۳)
گنجفه (نوشین تبریزی _ بهمن _ ۱۳۹۳)
پلیس (شایان افکاری _ فروردین و اردیبهشت _ ۱۳۹۴)
پپرونی برای دیکتاتور (خسرو احمدی _ مرداد و شهریور _ ۱۳۹۴)[۹]
بی نوایان (سروش طاهری _ فروردین و اردیبهشت _ ۱۳۹۵)
نمایش خوانی «الد سیبروک» (مرتضی برزگر زاده گان _ ۱۳۹۵)
یادم تو را فراموش(ژاله صامتی _ تیر و مرداد _ ۱۳۹۵)
دو باره اون آهنگ رو بزن سَم (داود بنی اردلان _ تیر و مرداد _ ۱۳۹۵)
حکومت نظامی (تینو صالحی _ مهر و آبان _ ۱۳۹۵)
پوست انداختن (آرش سنجابی _ آبان و آذر _ ۱۳۹۵)
پپرونی برای دیکتاتور (علی احمدی _ فروردین و اردیبهشت _ ۱۳۹۶)
آنسوی آینه (علی سرابی _ دی و بهمن _۱۳۹۶)

آلبوم های پژمان

آلبوم یازده

آهنگ های پژمان

فرشته

سوت پایان

اگه این ارزشو دارم

 پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی روز پنج شنبه ۵ بهمن ۹۶ مهمان برنامه دورهمی مهران مدیری خواهد بود

عکسهای شخصی پژمان جمشیدی :

پژمان جمشیدی

عکس پژمان جمشیدی و مادرش

پژمان جمشیدی

گریم عجیب پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی

در کنار محراب قاسم خانی نویسنده

پژمان جمشیدی

عکسهای حضور هنرمندان و ورزشکاران در مراسم ترحیم مادر پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی

 

پژمان جمشیدی

سلفی پژمان جمشیدی و خواهرش مامک جمشیدی

پژمان جمشیدی

 

پژمان جمشیدی

 

   پژمان جمشیدی

سلفی با برادرش هومن جمشیدی

در زیر میتوانید مصاحبه جالب مجله ایده آل را با پژمان جمشیدی بخوانید :

به نظر شجاعت خاصی می‌خواهد که فوتبالیست معروف و شناخته‌شده‌ای باشی بعد بیایی در سریال طنزی که درباره زندگی یک فوتبالیست است بازی کنی؛ آن هم با اسم واقعی خودت! اصلا چه کسی این ریسک را قبول می‌کند؟! خب، پژمان جمشیدی قبول کرده است. فوتبالیستی که همیشه تصویرش را در مستطیل سبز فوتبال و برنامه نود و… می‌دیدیم حالا هر شب سریال خنده‌دارش را می‌بینیم. شاید او بهترین مثال برای این باشد که ستاره، ستاره است فرقی نمی‌کند کجا باشد و چه کاری بکند. اما مهم​ترین نکته این بود که به عنوان نابازیگر از خیلی از بازیگرها بهتر بازی کرد و رو سفید شد! این روزها همه جا پر از مصاحبه‌های اوست اما مثل همیشه متفاوت‌ترین گفت‌وگو را می‌توانید در «زندگی ایده‌آل» بخوانید.

چی شد که بازیگر شدم؟

خب، ماجرا چیه؟ تلاش برای دوباره مشهور شدن؟

نه، من با فوتبال به اندازه کافی مشهور شدم و مردم مرا می‌شناسند. بعد هم اصلا قرار نبود از اول این نقش را من بازی کنم. البته منکر این نمی‌شوم که همه شهرت چیزی است که همه دوست دارند و میل به دیده شدن در اکثر آدم‌ها هست اما واقعا برای شهرت یا دیده شدن فوتبالیست نشدم. اصلا نمی‌دانم ماجرای فوتبالیست شدنم چطور شد. همه می‌پرسند چطور فوتبالیست شدی، می‌گویم نمی‌دانم. فقط می‌دانم از وقتی یادم می‌آید یک توپ زیر بغلم بود و داشتم می‌دویدم. به بازیگری که حتی فکر هم نمی‌کردم.

پس چه شد که بازی کردید؟

همیشه با پیمان قاسم خانی سر اتفاقاتی که برایم می‌افتاد شوخی می‌کردیم. من خاطراتم و اتفاق‌های متفاوتی که تجربه کرده بودم را برای پیمان تعریف می‌کردم. همه چیز اول یک‌جورهایی در حد یک موضوعی برای بگو و بخند بود. بعد از مدتی به پیمان پیشنهاد دادم اگر بخواهی این ایده را بنویسی و فیلمنامه کنی، من می‌توانم خیلی کمکت کنم. ۲، ۳ سالی گذشت و بعد پیمان طرحی بر همین اساس نوشت و به تلویزیون داد. آنها هم خیلی از این طرح خوش‌شان آمد و خواستند که ساخته شود. بعد از آن پیمان با من صحبت کرد و گفت طرح اولیه را نوشته و تایید هم شده و می‌خواهند بسازند ولی فقط یک فوتبالیست باید آن را بازی کند تا جذاب بشود و مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی با هم کلنجار رفتیم و کش و قوس‌های زیادی داشتیم بالاخره یک روز پیمان گفت به من اعتماد کن و خودت این نقش را بازی کن. من هم اعتماد کردم.

یک شوخی جدی!

نترسیدی تصویرت به عنوان یک فوتبالیست شناخته شده خراب شود یا تغییر کند؟

اعتماد به برادران قاسم‌خانی به خصوص در حوزه طنز، کار ترسناکی نیست. ریسک نکردم. پیمان بعد از تصویب طرح از من خواست اجازه بدهم اسم سریال هم اسم خودم باشد. یک سریال هالیوودی معروف را هم برای من مثال آورد که الان اسمش یادم نیست ولی گفت ماجرای دکتری است که اسمش اسم خود سریال هم بوده است. این دکتر در عین اینکه کاراکتر لج‌آوری داشته خیلی هم محبوب بوده و مردم دوستش داشتند. خلاصه قانع شدم. اوایل همه تعجب می‌کردند که چطور من هم نقش یک فوتبالیست را بازی می‌کنم که هم اسم واقعی خودم است و… اما بعد که سریال پخش شد مطمئن شدند که هیچ ابلهی اجازه نمی‌داد که این سریال با اسم واقعی خودش ساخته شود و اسم سریال هم همین باشد (می‌خندد).

این تشابه اسمی باعث شده خیلی‌ها فکر کنند این زندگی واقعی پژمان جمشیدی معروف است در حالی که این زندگی شما نیست.

این تابو باید شکسته شود. ما باید این ظرفیت را داشته باشیم که با ما شوخی شود. همان‌طور که در معاشرت‌ها و محفل‌های خصوصی اجازه می‌دهیم دوستان‌مان با ما شوخی کنند. در کشور ما چهره ها معمولا از اینکه در مقیاس بزرگ‌تری با آنها شوخی شود، می‌ترسند. نمی‌خواهم بگویم من اعتمادبه‌نفس دارم ولی به نظرم اینکه اجازه بدهی باهات شوخی شود و جنبه آن را داشته باشی احتیاج به اعتماد به نفس واقعی دارد. جایگاه هر آدمی مشخص است و هیچ کس با شوخی کردن کوچک نمی​شود.

شما به اینکه می‌گویند هر شوخی نصفش جدی است، اعتقاد دارید؟

بله، اتفاقا اعتقاد دارم. خیلی از اتفاقات سریال ما جدی است.

بهتر است بپرسم چقدر از اتفاقات این سریال واقعی است؟

خیلی از اتفاق‌های «پژمان» واقعی است. همان‌طور که خیلی از چیزهای آن برای خنده‌دارتر شدن آن است مثلا اینکه این آدم نادان است، سواد آنچنانی ندارد، ریاضی و جغرافی‌اش ضعیف است. این​ها خب نکته​هایی است که به خنده‌دارتر شدن داستان و فضای کمیک آن کمک می‌کند.

پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی و ویشگاه آسایش

آشنایی پژمان با پیمان

رفاقت شما با پیمان قاسم‌خانی چطور شروع شد؟

پیمان را از سال ۸۱ می‌شناسم. اول با خانم بهاره رهنما، همسر پیمان در یک مراسمی آشنا شدم. همیشه آرزو داشتم ۲ نفر را در زندگی‌ام از نزدیک ببینم. شاید چون کم دیده می‌شدند. هدیه تهرانی؛ و پیمان قاسم‌خانی. خانم رهنما به من گفتند من می‌خواهم شما را یک شب دعوت کنم منزل‌مان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپولیسی است و فوتبالیست‌ها را خیلی دوست دارد. من هم که می‌دانستم ایشان همسر پیمان قاسم‌خانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم. فکر کنم یک نفر هم با من بود. اگر اشتباه نکنم برزو ارجمند با من آمد. خلاصه رفتیم و با پیمان آشنا شدم و خیلی عشق کردم. از آن موقع رفاقتم با پیمان خیلی ماندگار شد. پیمان هم خیلی اهل فوتبال است و فوتبالیست‌ها را هم دوست دارد. خودش و برادرش، مهراب هر دو پرسپولیسی هستند. آقای چگینی، تهیه‌کننده، استقلالی است. سروش صحت هم سپاهانی است.

پیمان سر صحنه هم می‌آمد؟

بله، به خصوص روزهایی که فوتبالیست‌ها می‌آمدند چون پیمان عاشق فوتبال و فوتبالیست‌هاست. همیشه می‌گوید بزرگ‌ترین آرزویم این بود که فوتبالیست می‌شدم.

مادر و خواهرم فوتبال نگاه نمی‌کنند

این روزها فوتبال بین زن‌ها هم طرفداران پر و پا قرصی دارد اما هنوز هم اکثر طرفداران جدی و پیگیر آن مردها هستند. شما فکر می‌کنید چرا؟

یک علت مهم آن به نظر من خشونت نسبتا زیاد این ورزش است ولی از آن مهم‌تر این است که مردها زیاد فوتبال دوست دارند. شاید زن‌ها فکر می‌کنند هر چیزی که مردها زیاد دوست داشته باشند بین آنها و مردها فاصله ایجاد می‌کند.

برای خیلی از زن‌ها غیر قابل درک است چرا مردها اینقدر عاشق فوتبال هستند؟

فکر می‌کنم کلا هیجان‌انگیزترین کار برای زنان آن گپ‌ها و حرف‌های بین خودشان است ولی برای مردها هر چیزی که هیجان داشته باشد، جذاب است. فوتبال یکی از هیجان‌انگیزترین پدیده‌های دنیاست البته مهم‌ترین گره کار همان است که گفتم؛مردها خیلی فوتبال دوست دارند زن‌ها از خودشان دافعه نشان می‌دهند.

زن‌های دور و بر شما میانه‌شان با فوتبال چطور است؟

مادرم و خواهرم وقتی بازی می‌کردم به خاطر من نگاه می‌کردند ولی الان دیگر نگاه نمی‌کنند، یعنی الان مادرم قطعا سال‌هاست فوتبال ندیده و خواهرم هم همچنین. به طور کلی زنان دور و بر من اکثرا فوتبال دوست ندارند یا خیلی کم نگاه می‌کنند؛ مثلا فقط بازی‌های ملی مهم را می‌بینند.

پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی

سلفی خانوادگی پژمان جمشیدی

یک زندگی خانوادگی آرام

کمی از فضای خانوادگی‌تان برای ما می‌گویید؟ پدر و مادرتان چه می‌کنند؟

پدر و مادرم هر دو فرهنگی بازنشسته هستند. مادرم معلم اول دبستان بود (متاسفانه مادر پژمان جمشیدی در مرداد ماه ۹۵ فوت کرد.) و پدر دبیر زمین‌شناسی و زیست‌شناسی بود. او لیسانس تربیت بدنی دارد و فوق‌لیسانس زمین‌شناسی. پدر پیش از انقلاب سال‌ها رئیس هیات کشتی کرج بود. بعد از انقلاب رئیس هیات کوه نوردی کرج شد. فکر می‌کنم او از بهترین کوهنوردهای تاریخ ایران است. مادرم هم زمانی والیبال بازی می‌کرد. نسبتا خانواده‌ام ورزشی بودند اما درس برای‌شان در اولویت بود. کار من هم وقتی سخت شد که برادرم سال ۷۰ مهندسی دانشگاه شریف قبول شد و دیگر همه از من هم انتظار داشتند که یک رشته خوب در یک دانشگاه خوب بخوانم. برای همین مجبور شدم کنار فوتبال درسم را هم ادامه بدهم. زندگی خانوادگی ما یک زندگی آرام با درآمد کارمندی بود. یک برادر بزرگ‌تر و یک خواهر کوچک‌تر دارم.

با این عشق‌تان به فوتبال لابد مرتب درس را می‌پیچانید و فوتبال بازی می‌کردید. مادرتان عصبانی و شاکی نمی‌شد؟

بله، ولی مادرم معمولا عصبانی که می‌شد به پدرم می‌سپرد و می‌گفت دیگه خودت می‌دونی ولی من سعی کردم درسم را هم کنار فوتبال جدی بگیرم که راضی نگه‌شان دارم. برای همین وقتی وارد دانشگاه شدم فشارها کمتر شد. بعد هم که عکس‌هایم را در روزنامه‌ها می‌دیدند و تصویرم را تلویزیون نشان می‌داد، فضا برای ادامه راه برایم آماده‌تر شد.

دورهمی در پشت صحنه

در مورد شغل‌هایی مثل فوتبال یا بازیگری همیشه این ذهنیتی وجود دارد انگار خیلی این حرفه‌ها به عنوان شغل و منبع درآمد یک زندگی جدی به حساب نمی‌آیند و این تصور وجود دارد که اینها فصلی و مقطعی هستند. همین سریال هم یک جورهایی این ذهنیت را دارد. چرا و آیا واقعا همین‌طور است؟

بله، همین‌طور است. دلیل آن هم این است که در باور عمومی، کاری را شغل می‌دانند که ساعت مشخصی از روز را می‌گیرد مثلا ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر و مداوم است یعنی مثلا ۳۰ سال این ساعت باید سر کار برویم. این دسته از مشاغل در نظرمان جدی هستند و هرقدر هم بیشتر وقت‌مان را بگیرند، جدی‌تر به حساب می‌آیند، یعنی کسی که صبح تا شب کار می‌کند، آدمی کاری و جدی به حساب می‌آید. شغل در باور عمومی یعنی کارمند و استخدام شرکتی، وزارتخانه‌ای و… اما وقتی مثلا فوتبال بازی می‌کنی در روز ممکن است ۴ ساعت بیشتر وقتت گرفته نشود و مقطع زمانی هم که این شغل را داری نهایتا ۱۴، ۱۵ سال بیشتر طول نمی‌کشد. همین‌طور وقتی بازیگر هستی در سال یکی، دو تا کار بازی می‌کنی و بقیه زمان را آزاد هستی. همین متفاوت بودن زمان و جنس کار و روابط و… باعث می‌شود خیلی نگاه جدی به عنوان شغل به این کارها وجود نداشته باشد.

از تجربه بازی تو زمین تلویزیون بگویید.

خیلی سعی کردم بازی‌ام از خط بیرون نزند چون مخصوصا کمدی بازی کردن خیلی سخت است. خدا را شکر سروش صحت خودش از بهترین بازیگرهاست و طبیعتا وقتی کارگردان بازیگر هم باشد خیلی می‌تواند در بازی کمک کند. سروش خیلی به من کمک کرد. طنز یک جاهایی خیلی به راحتی می‌تواند تبدیل به لودگی شود این جور جاها سروش جلوی مرا می‌گرفت و خیلی از این بابت ازش ممنونم.

پشت صحنه چطور بود؟

تجربه‌ای فوق‌العاده بود. سروش، پیمان و مهراب را سال‌ها بود می‌شناختم و با هم دوست بودیم اما در محیط کار وقتی آدم‌ها دارند اسم، تجربه و اعتبارشان را می‌گذارند، فکر می‌کردم حتما ماجرا فرق می‌کند، البته این بچه‌ها همچنان رفیق بودند. سروش که اصلا صبر عجیب و غریبی داشت و علاوه بر کارگردانی خوبش شخصیتی به معنی واقعی کلمه دوست داشتنی داشت. خیلی به من خوش گذشت. هیچ وقت فکر نمی‌کردم در زندگی‌ام ۵ ماه پشت سر هم ساعت ۶ صبح از خواب با عشق هم بیدار بشوم.

یک عاشق فیلم‌های عاشقانه

کلا چقدر اهل فیلم و سینما هستید؟

فیلم‌بین حرفه‌ای نیستم ولی حداقل هفته‌ای یکی، دو تا فیلم را می‌بینم. بازیگرها و کارگردان‌های معروف را می‌شناسم و کارشان را دنبال می‌کنم.

چه ژانری را بیشتر دوست دارید؟

من بیشتر فیلم‌های درام و عاشقانه را دوست دارم.

باز هم بازی می‌کنم

ممکن است این تجربه باز هم تکرار شود؟

بستگی به شرایط دارد. ۳ تا کارشناس دارم که لطف می‌کنند به من مشاوره می‌دهند و آنها سروش، پیمان و مهراب هستند. اگر این بچه‌ها پیشنهادی را تایید کنند من دوباره بازی می​کنم. البته الان کار جدیدی را شروع کرده‌ام که به موقع بیشتر درباره آن توضیح خواهم داد.

پژمان جمشیدی

پژمان جمشیدی در کنار هستی مهدوی فر در فیلم ۵۰ کیلو آلبالو

ویژگی​های همسر آینده من

اینکه هنوز ازدواج نکرده‌اید به فوتبالیست بودن‌تان ربطی دارد؟

نه، اتفاقا فوتبالیست‌ها اکثرا زود ازدواج می‌کنند.

شما چرا هنوز ازدواج نکرده‌اید؟

شرایط زندگی برایم اینگونه پیش رفته. برادر و خواهرم هم هر دو ازدواج کرده‌اند. ازدواج اتفاقی است که هنوز برای من نیفتاده است.

یعنی هنوز آن ایده‌آلی که می‌خواهید را پیدا نکرده‌اید؟

خیلی‌ها بودند که از من بهتر بودند اما شاید من جدی نبودم. باید بخواهی تا برایت اتفاق بیفتد.

و شما نمی‌خواهید؟

دروغ نگویم هنوز به طور جدی فکر نکرده‌ام. فکر می‌کنم دیر نشده و هنوز وقت زیادی دارم.

برای ازدواج به سن قائل هستید؟

نه، به هیچ وجه. گفتم ازدواج یک اتفاق است که هر لحظه ممکن است رخ دهد.

ملاک‌های‌تان برای ازدواج و انتخاب همسر چیست؟

من فکر می‌کنم ملاک و معیار برای ازدواج تعیین کردن اشتباه است چون فکر می‌کنم فقط مهم این است که یک نفر به دلت بنشیند و دوستش داشته باشی. فکر نمی‌کنم بتوان از قبل برایش برنامه‌ریزی کرد و ملاک و معیاری انتخاب کرد. طبیعتا آدم‌هایی که با آنها آشنا می‌شویم و معاشرت می کنیم افراد مورد قبول‌مان از نظر شخصیتی و رفتاری هستند، حالا قلاب دل‌مان کجا گیر کند، معلوم نیست.

پس عشق از هر چیزی برای‌تان مهم‌تر است؟

و اینکه حرف برای گفتن داشته باشیم. باید به روزها و شب‌های زیادی که قرار است با همسرتان تنها زیر یک سقف باشید فکر بکنید. پس باید حرف‌ها و دغدغه‌های مشترکی بین‌تان باشد. من خیلی دوست دارم با دختری ازدواج کنم که زندگی‌اش با هیجان همراه باشد. همین‌طور حتما شاغل باشد، یعنی زندگی‌اش طوری باشد که او هم حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشد.

برای‌تان مهم است فوتبال دوست داشته باشد؟

نه، اصلا. اما برایم مهم است که به سلیقه و علایقم احترام بگذارد، همان‌طور که من به خواسته‌های او احترام خواهم گذاشت.

پژمان جمشیدی

عکسی از دوران فوتبالی پژمان جمشیدی در تیم پرسپولیس

مجتبی محرمی کجاست؟

«پژمان» قرار است طنز باشد و ما را بخنداند، پس چرا خیلی وقت‌ها ما واقعا برایش ناراحت، متاسف یا غمگین می‌شویم؟

برای آدم‌هایی که ماجراهای مشابه قصه ما را تجربه کرده‌اند این سرنوشت، داستانی کاملا غم‌انگیز است. مثلا اینکه سال‌ها وقتی به بانک می‌رفته کارت شناسایی نمی‌برده در حالی که منطقی و قانونی باید می‌برده، حالا که از او کارت شناسایی می‌خواهند، هم موقعیتی طنز است و هم دردناک. «پژمان» به آدم‌ها می‌گوید خیلی از اتفاق‌ها و موقعیت‌ها که فکر می‌کنید غم کشنده‌ای دارد آنقدرها هم جدی نیست و حتی می‌تواند خنده‌دار هم باشد.

در زندگی واقعی، واقعا آدم‌های مشهور می‌شود به این سادگی و راحتی از یک زمانی به بعد فراموش شوند؟

بله، خود شما چند ثانیه فکر کنید صدها نمونه یادتان می‌آید. ولی من فکر می‌کنم آنهایی که شهرت‌های واقعی دارند و واقعا محبوب هستند، آدم‌های فصلی و مقطعی نیستند و برای همیشه باقی می‌مانند.

شما در فوتبال چند تا از این آدم‌ها می‌شناسید؟

علی پروین، سیروس قایقران، ناصر حجازی و…

اما خیلی از هم‌دوره‌ای‌های اینها بودند که در همان زمان شهرت و محبوبیت زیادی داشتند اما بعد فراموش شدند. شما اسم حسن نظری را هم شاید نشنیده باشید. این آدم در تیم ملی اگر بهتر از علی پروین نبود، کمتر از او هم نبود. او یکی از بهترین دفاع‌های تاریخ فوتبال ایران بود. کارو حق‌وردیان، مسیح مسیح‌نیا، علی جباری و… اینها از ستون‌های فوتبال ایران در دهه خودشان بودند. حالا چرا اینها را مثال بزنیم. اگر کمی جلوتر بیاییم می‌رسیم به اسطوره‌های دهه من؛ کرمانی، شاهین بیانی و… خیلی‌ها هستند واقعا یکی، دو تا ستاره فراموش شده که نداریم، زیاد هستند قهرمان‌هایی که فراموش شدند. الان مجتبی محرمی بیمارستان بستری است، اصلا کسی خبر دارد. اصلا کسی می‌داند مجتبی محرمی چه می‌کند؟ الان اگر فلان فوتبالیست فعلی معروف عطسه بکند تیتر یک همه روزنامه‌هاست، مجتبی محرمی از لحاظ سطح فوتبال ۳، ۴ پله از جوان‌ها و ستاره‌های الان بالاتر بود حتی از لحاظ محبوبیت هم زمان خودش ۱۰ تا کلاس از همه ما بالاتر بود. ۱۰۰ هزار نفر می‌آمدند استادیوم، ۸۰ هزار تایشان فقط به خاطر مجتبی بودند و او را تشویق می‌کردند. همین آدم الان بیمارستان است و هیچ کس هم خبر ندارد و سری به او نمی‌زند.

سؤال من همین است. چه فرقی بین ستاره‌هاست که یکی افول می‌کند و یکی ماندگار می‌شود؟

یک مطلبی در صفحه شخصی‌ام گذاشته بودم که شاید برای شما خیلی شعاری باشد اما دوست دارم با شما هم در میان بگذارم. من فراموشی اسطوره‌های دوران کودکی‌ام را به زبان طنز گریه کردم. واقعا این ستاره‌ها فراموش شدند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ من نمی‌دانم.

وقتی شهرت دردسر می‌شود

شهرت هیچ وقت برایم مشکلی ایجاد نکرده و همیشه هم از آن لذت برده‌ام. فقط یک مسئله دارم و آن هم این است که وقتی مشهور می‌شوی خیلی‌ها تو را می‌شناسند اما تو آنها را نمی‌شناسی بنابراین وقتی آدم‌ها می‌آیند با تو سلام و علیک می‌کنند و حرف می‌زنند از روی عادت فکر می‌کنی از طرفدارانت هستند و بهت محبت دارند. من اینجور مواقع جواب می‌دهم اما گاهی شده مثلا فلان دوست دبیرستانم بوده که او را نشناخته‌ام. این مواقع بد می‌شود چون طبیعتا لحن حرف زدن ما با آدمی که نمی‌شناسیم نسبت به یک آشنا یا فلان دوست مدرسه‌مان فرق می‌کند. در این مواقع خجالت می‌کشم اما پیش می​آید دیگر.

با همه دوستم

من با همه بچه‌های هم‌دوره‌ام دوست هستم. اینکه در این کار هم خیلی از اهالی فوتبال آمده‌اند و به کار اعتماد کرده‌اند قطعا به رفتار خوب کل فیلم برمی‌گردد اما من هم در طول عمر حرفه‌ای طوری رفتار و زندگی کرده‌ام که بچه‌ها اگر مرا دوست نداشتند سر این کار نمی‌آمدند و در سریالی که اسمش «پژمان» است حاضر نمی‌شدند و از اسم‌شان مایه نمی‌گذاشتند.

روزی که عاشق شدم

مادرم سرطان داشت و شیمی‌درمانی می‌شد. ما در گوهردشت کرج زندگی می‌کردیم و برای درمان مادرم باید مدتی هرروز به تهران می‌آمدیم. ما بچه‌ها کوچک بودیم و امکانش نبود ما را به کسی بسپرند برای همین پدر و مادرم مجبور بودند ما را هم با خودشان به بیمارستان ببرند و بیاورند. فکر کنم دوم یا سوم دبستان بودم. یک روز ظهر تابستان بود و هوا فوق‌العاده گرم. در مسیر دیدیم یکسری ماشین‌ها پرچم قرمز به خودشان وصل کرده‌اند و بوق زنان به سمتی می‌روند. پدرم دید که این ۳ تا بچه گناه دارند هر روز در این آفتاب خسته و کوفته تا تهران می‌آیند و برمی‌گردند. خواست محبتی به ما کند و گفت اینها دارند می‌روند فوتبال ببینند وقتی برگشتیم، من هم شما را می‌برم استادیوم بازی پرسپولیس و راه‌آهن را ببینید. من و برادرم هم عاشق فوتبال بودیم. من تا آن زمان هیچ تصوری از ورزشگاه نداشتم. برگشتی به جای مسیر همیشگی خانه به سمت استادیوم آزادی رفتیم. پژو جی ال داشتیم، از آن کوپل‌ها. وقتی خواستیم از در اصلی ورزشگاه داخل برویم نگهبان جلوی مان را گرفت و به پدرم گفت زن توی ورزشگاه راه نمی‌دهند. پدرم باز هم ما را ناامید نکرد. برای مادر و خواهر کوچکم یک ماشین دربست گرفت و فرستادشان خانه و من و برادرم، هومن را برد بازی را ببینیم. من هیچ وقت تا آخرین لحظه عمرم اولین تصویری که از استادیوم آزادی دیدم را فراموش نمی‌کنم. در یک لحظه برای همه عمر عاشق شدم. داخل که رفتیم از سراشیبی یا همان راهرو بالا آمدم و کمی جلوتر که رفتم یک دفعه جایگاه طبقه دوم را دیدم، تمام قرمزپوش. ۸۰ هزار نفر تماشاگر برای تماشای بازی پرسپولیس و راه‌آهن از باشگاه‌های تهران آمده بودند. من همان لحظه آرزو کردم که یک روزی در این استادیوم بازی کنم و خدا را شکر که به آرزویم رسیدم. از همان زمان به این باور دارم که هر آدمی اگر عاشق چیزی باشد، عشق واقعی، بی‌تردید و صد در صد به آن می‌رسد؛ شک نکنید.

به خاطر فرشاد پیوس

از بچگی عاشق ۳ تا شماره پیراهن بودم۱۰، ۱۱ و ۱۷٫ همیشه آرزو داشتم یکی از این شماره‌ها را بپوشم. بالاخره هم توانستم هر سه اینها را در پرسپولیس و تیم ملی بپوشم. ۱۰ را دوست داشتم چون بازیکنان بزرگ تاریخ فوتبال آن را پوشیدند. ۱۷ را به خاطر فرشاد پیوس می‌خواستم بپوشم. ۱۱ را هم به خاطر اینکه تنها عددی است که اگر جلوی آینه هم بگذارید باز خودش است و در هیچ حالتی عوض نمی‌شود.

هیچ وقت بنفش نمی​پوشم

مردهایی را که کت و شلوار می‌پوشند واقعا ستایش می‌کنم ولی آنها را نمی‌فهمم؛ اصلا نمی‌توانم لباس رسمی بپوشم. عروسی‌ها که مجبورم لباس رسمی بپوشم معذب و ناراحت هستم. همیشه اسپرت می‌پوشم و با تیپ اسپرت راحت‌تر هستم. از کارهای جوان‌های خلاق هم استقبال می‌کنم. مثلا سفارش دادم ترانه‌ای که دوست دارم را گروهی از دوستانم که در کار طراحی لباس هستند با خطی زیبا روی تی‌شرتم نوشتند:« نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست.» برندباز هم نیستم. هر چه خوشم بیاید را می‌خرم. کلا خیلی هم اهل خرید نیستم. سال‌ها از یکی از دوستانم که لباس ورزشی می‌فروخت خرید می‌کردم. اهل همه رنگی هستم فقط بنفش بهم نمی‌آید و هیچ وقت نمی‌پوشم.

پژمان جمشیدی

بهرام رادان باید نقش مرا بازی کند!

اگر قدرت این را داشتید چیزی را در دنیا تغییر دهید چه چیزی را تغییر می‌دادید؟

به نظر من همه چیز در دنیا سر جای خودش است اما شاید اگر می‌توانستم رابطه بین فقر و ثروت را تغییر می‌دادم و کاری می‌کردم همه آدم‌ها یک میزان از درآمد را داشته باشند ولی با امکان دسترسی به ثروت بیشتر بر اساس توانایی‌شان، یعنی ثروت بادآورده را هم تغییر می‌دادم.

از کدام شخصیت معاصر بدتان می‌آید؟

شاید کلیشه‌ای به نظر بیاید اما من معمولا از کسی بدم نمی‌آید. البته به هر حال قضاوت کردن درباره آدم‌ها راحت نیست. من از آدم‌های جنگ‌طلب متنفرم.

چیزی که به خاطرش خودتان را سرزنش می‌کنید؟

اینکه چرا کارهایی مثل موسیقی را هیچ وقت جدی پیگیری نکردم. دوست داشتم حداقل نواختن یک ساز را یاد می‌گرفتم یا مثلا زبان‌های دیگر را یاد می‌گرفتم. دوست داشتم مهارت‌ها و هنرهایی بیشتری در زندگی را یاد می‌گرفتم.

اولین تصویری که به عنوان خاطره یادتان می‌آید؟

تو کوچه یا حیاط با برادرم گل کوچیک بازی می‌کردیم. آن زمان اکثر خانه‌ها حیاط داشتند.

بعد از اموال‌تان باارزش‌ترین دارایی‌تان چیست؟

خانواده‌ام صد درصد.

اگر قرار باشد فیلم واقعی زندگی‌تان را بسازند دوست دارید چه کسی نقش‌تان را بازی کند؟

اتفاقا تو «پژمان» هم با این شوخی می‌کنیم. یک قسمتی پژمان سر صحنه سریال «دودکش» می‌رود و به بچه‌ها می‌گوید من داستان‌های جالبی دارم بیایید سریال زندگی مرا بسازید. بعد امیرحسین رستمی می‌گوید خب، آن وقت کی بیاد نقش تو را بازی کند. من می‌گویم خب باید از لحاظ هیکل و چهره اینها شبیه من باشد. خب، با این اوصاف فکر کنم بهرام رادان یا شهاب حسینی بد نباشد. بعد آنها می‌گویند واقعا، جدی و یک نگاه ابلهانه بهش می‌کنند. اما در واقعیت من آنقدر آدم مهمی نبوده‌ام که اصلا لازم باشد فیلم زندگی‌ام را بسازند.

فیلم زندگی کدام فوتبالیست را دوست دارید بسازند و مردم ببینند؟

همه فوتبالیست‌هایی که به سختی و باتلاش بسیار موفق شدند مثلا علی دایی. او می‌تواند الگوی خوبی باشد چون هم در تحصیلات و هم در ورزش بسیار موفق بوده است.

پژمان جمشیدی

بزرگ‌ترین نقطه قوت‌تان چیست؟

جنبه شوخی‌ام بالاست.

بزرگ‌ترین نقطه ضعف‌تان چیست؟

گاهی زود عصبانی می‌شوم.

سر سریال «پژمان» هم پیش آمد عصبانی شوید؟

اوایل سر پرتی زمان یک مقدار اذیت و ناراحت می‌شدم ولی بعد دیدم که این مسئله در این کار عادی است.

کدام شخصیت معاصر بیشترین تاثیر را روی شما گذاشته است؟

پدرم.

چیزی که به خاطرش بیشتر از هر چیزی مدیون پدر و مادرتان هستید؟

به خاطر همه چیز.

نظرات