۵ انشا از زبان چوب برای پایه چهارم و پنجم ابتدایی با مقدمه و نتیجه گیری
انشا از زبان چوب میتواند به توصیف احساسات و تجربیات چوبها از دیدگاه آنها بپردازد. مثلاً چوب میتواند بگوید: “من از درختی بزرگ و سرسبز به دنیا آمدم و سالها در دل طبیعت زندگی کردم. حالا به خانهها و مبلمان تبدیل شدهام و هر روز داستانهای جدیدی از زندگی انسانها را میشنوم.” این نوع انشا میتواند خلاقیت دانشآموزان را تقویت کند و به آنها کمک کند تا به دنیای اطراف خود با نگاهی متفاوت نگاه کنند.
۵ انشا از زبان چوب
سلام! من چوب هستم، و دوست دارم داستان زندگیام را برای شما تعریف کنم. من از درختی بزرگ و سرسبز به دنیا آمدم. سالها در دل جنگل زندگی کردم و با بادها و بارانها دوست شدم. هر روز، پرندگان روی شاخههایم نشسته و آواز میخواندند. من به آرامش طبیعت عادت کرده بودم و از زندگی در کنار دیگر درختان لذت میبردم.
اما یک روز، انسانها به جنگل آمدند. صدای ارههایشان را شنیدم و فهمیدم که تغییراتی در راه است. آنها به سمت من آمدند و من را قطع کردند. این لحظه برایم بسیار دردناک بود، اما نمیدانستم که این پایان نیست، بلکه شروع یک سفر جدید است.
پس از برش، من به کارگاه منتقل شدم. در آنجا، نجاران با دقت و مهارت به من شکل دادند. آنها مرا برش زدند، سنباده کشیدند و رنگ کردند. به زودی تبدیل به یک میز زیبا شدم که در یک خانه قرار گرفتم. حالا هر روز خانوادهای دور من جمع میشوند، غذا میخورند و خاطرات خوشی را با هم به اشتراک میگذارند.
من از اینکه بخشی از زندگی انسانها هستم بسیار خوشحالم. هر بار که بچهها روی من نقاشی میکنند یا کتاب میخوانند، احساس شادی میکنم. من نه تنها یک تکه چوب هستم، بلکه بخشی از داستانهای آنها نیز هستم. امیدوارم همیشه بتوانم لحظات خوشی را برای خانوادهها فراهم کنم و یادآور زیباییهای طبیعت باشم.
۲: انشـا از زبان چـوب و دوستی با انسانها
سلام! من چوب هستم و امروز میخواهم درباره دوستیام با انسانها صحبت کنم. زندگی من از زمانی شروع شد که در دل جنگل رشد کردم. درختان دیگر همراهم بودند و ما با هم به آسمان قد کشیدیم. اما وقتی انسانها به جنگل آمدند، همه چیز تغییر کرد.
آنها مرا قطع کردند و به کارگاه بردند. در آنجا متوجه شدم که انسانها چگونه با چوب کار میکنند. نجاران با دقت مرا برش زدند و شکل دادند تا تبدیل به مبلمان شوند. اینجا بود که فهمیدم چوب چه ارزشی دارد و چگونه میتواند زندگی انسانها را زیباتر کند.
من تبدیل به یک صندلی شدم که خانوادهای هر روز روی آن مینشستند. بچهها با خوشحالی روی من بازی میکردند و بزرگترها در کنار من استراحت میکردند. این لحظات برای من بسیار ارزشمند بودند؛ زیرا احساس میکردم که بخشی از زندگی آنها هستم.
دوستی ما ادامه پیدا کرد. وقتی انسانها مرا رنگ کردند، زیبایی بیشتری پیدا کردم و احساس کردم که بیشتر مورد توجه قرار گرفتهام. حالا هر بار که کسی روی من نشسته یا از من استفاده میکند، احساس شادی میکنم.
من یاد گرفتم که چطور با انسانها ارتباط برقرار کنم و بخشی از زندگیشان شوم. امیدوارم همیشه بتوانم دوستی خود را با آنها حفظ کنم و لحظات خوشی را برایشان فراهم کنم.
انـشا ۳: چـوب و تغییرات زندگی
سلام! من چوب هستم و امروز میخواهم درباره تغییرات زندگیام صحبت کنم. زندگی من از زمانی آغاز شد که درختی بزرگ بودم و سالها در دل جنگل رشد کردم. روزها زیر نور آفتاب نشسته و شبها زیر ستارهها خواب میرفتم.
اما یک روز، انسانها آمدند و تصمیم گرفتند مرا قطع کنند. این لحظه برای من بسیار سخت بود؛ زیرا نمیدانستم چه بر سرم خواهد آمد. وقتی مرا برداشتند، حس ناامیدی داشتم، اما نمیدانستم که این فقط آغاز یک سفر جدید است.
پس از برش، به کارگاه منتقل شدم. نجاران با دقت مرا برش زدند و شکل دادند تا تبدیل به وسایل مختلف شوم. اینجا بود که متوجه شدم تغییرات همیشه بد نیستند؛ گاهی اوقات تغییرات میتوانند فرصتی برای شروعی تازه باشند.
من تبدیل به یک کمد زیبا شدم که خانوادهای وسایل خود را در آن نگهداری میکنند. هر بار که درب کمد باز میشود، حس تازگی و شادی را تجربه میکنم. همچنین یاد گرفتم که هر تغییری فرصتی برای یادگیری است.
من اکنون بخشی از خانهای هستم که پر از عشق و محبت است. امیدوارم همیشه بتوانم به خانوادههایی که از من استفاده میکنند کمک کنم تا زندگیشان زیباتر شود.
۴: انشا از زبان چوب و خاطرات
سلام! من چوب هستم و امروز میخواهم درباره خاطراتی که دارم صحبت کنم. زندگی من از زمانی آغاز شد که درختی بزرگ بودم و سالهای زیادی را در جنگل گذراندم. هر روز شاهد زیباییهای طبیعت بودم؛ پرندگان آواز میخواندند و باد ملایمی وزیدن داشت.
اما روزی انسانها به جنگل آمدند و مرا قطع کردند. این لحظه برای من تلخ بود، اما بعداً فهمیدم که این پایان نیست بلکه شروع یک سفر جدید است. پس از برش، مرا به کارگاه بردند تا شکل بگیرم.
در کارگاه، نجاران با دقت مرا برش زدند تا تبدیل به مبلمان شوم. حالا هر روز شاهد لحظات مختلفی هستم؛ بچههایی که دور میز جمع شدهاند تا بازی کنند یا بزرگترهایی که کنار هم نشستهاند و خاطرات گذشته را مرور میکنند.
من تبدیل به یک میز شدم که خانوادهای دور آن جمع میشوند تا غذا بخورند یا داستان بگویند. هر بار که صدای خندهی بچهها را میشنوم یا صدای گفتگوهای بزرگترها را حس میکنم، احساس شادی عمیقی دارم.
خاطراتی که در کنار این خانواده ساختهام برای همیشه در قلب من باقی خواهند ماند. امیدوارم همیشه بتوانم بخشی از لحظات خوش آنها باشم و یادآور زیباییهای زندگی باشم.
انشا ۵: چوب: نماد طبیعت
سلام! من چوب هستم و امروز درباره نقش خود به عنوان نماد طبیعت صحبت خواهم کرد. زمانی که هنوز درخت بودم، زندگی سادهای داشتم؛ زیر آفتاب رشد کرده و با دیگر موجودات طبیعت ارتباط برقرار کردم.
اما وقتی انسانها مرا قطع کردند، متوجه شدم که نقش جدیدی پیدا کردهام؛ حالا تبدیل به وسیلهای شدهام که نه تنها کاربرد دارد بلکه نمادی از زیبایی طبیعت نیز هست.
من اکنون بخشی از مبلمان منزل هستم؛ جایی که خانوادهها دور هم جمع شدهاند تا لحظات خوب را سپری کنند. وقتی بچهها روی صندلیهای چوبی بازی میکنند یا بزرگترها روی میز چوبی غذا میخورند، احساس رضایت عمیقی دارم.
چوب بودن یعنی یادآوری ارزشهای طبیعی؛ یعنی یادآوری اینکه ما باید نسبت به محیط زیست خود مسئولیت داشته باشیم. امیدواریم با حفظ جنگلها و احترام به طبیعت، نسلهای آینده نیز بتوانند زیباییهای طبیعی را تجربه کنند.
زندگی من نشاندهندهی پیوند عمیق بین انسانها و طبیعت است؛ پیوندی که باید همیشه حفظ شود تا زیباییهای زمین برای نسلهای آینده باقی بماند.
نظرات