شعر احساسی و دلنشین درباره خدا و پروردگار + عکس نوشته و پروفایل درباره خدا
شعر درباره خدا : خداوند و پروردگار بهترین خالق و بهترین دوست ماست و قطعا باید بهترین اشعار و زیباترین دلنوشته ها را در شبکه های اجتماعی برای او بگذاریم. همراه ما باشید.
شعر احساسی و دلنشین درباره خدا و پروردگار + عکس نوشته و پروفایل درباره خدا
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پرست و جهان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو
پیر از تو بینشان و جوان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر
***
***
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
***
***
منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است
مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیهگاهِ من است
گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است
***
***
وقتی که دل از دنیا، آمیخته ی درد است
وقتی که صداقتها، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق او دور از همه نیرنگ است
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی! بهر طلب از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد، او را ز درون بنگر
***
***
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینش
صاحبدل لاینام قلبی
مهمان ابیت عند ربی
در وصف تو لا نبیّ بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟
***
***
با تو دیشب تا کجا رفتم تا خدا
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا و آن سوی صحرای خدا رفتم
من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمیگویم که باران طلا آمد
با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد میبردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایههای سبز
تا بهار سبزههای عطر
تا دیاری که غریبیهاش میآمد به چشم آشنا، رفتم
با تو دیشب تا کجا رفتم.
***
***
راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آن جا که روی از خود آن جا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه هر جایی
***
***
و خدایی که در این نزدیکی است،
لای این شب بوها
پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب
روی قانون گیاه
***
***
بـه نام آنک جـان را نــوردین داد
خرد را در خــدا دانــی یــقین داد
خداوندی که عالم نــامور زوست
زمـین و آســمان زیرو زبر زوسـت
دو عـالم خلعت هستی ازو یـافت
فــلک بالا زمین پستی ازو یـافت
فلک اندر رکوع استادهٔ اوست
زمین اندر سجود افتادهٔ اوست
***
همراه ما باشید
نظرات